Unknown
چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
گدایی پادشاهی را
به شوخی دوست می دارد
نه با او می توان بودن ..
نه بی او می توان گفتن ..
نه با او می توان بودن ..
نه بی او می توان گفتن ..
الحمدلله علی طول اناته فی غضبه
و هو القادر علی ما یرید ..
الحمدلله الذی یجیبنی حین انادیه .. .
۱.باران شب را دوست دارم .. انگار که در آن دورها
که نمی خواهی حتی ببینی
تمام دل خوشی ها
اتفاق می افتند..
۲. نگفته بودم ..میشود به تاریکی قسم خورد؟
دیدی حالا ..
بیخود تمام روز را
دنبال آفتاب بودی ..
۳.
بعقوب نبی گمان کرد
که یوسفش را گرگ دریده ..
و چشمانش دیگر ندید ..
اما من پیامبری دیده ام
از نسل مادرم
که یوسفش را گرگ ها
دریدند ..
و او همان جا بود
یا چند قدم آن طرف تر ..
میان خیمه های نیمه سوخته ..
و با گوشه ی چادر
کوه های سرازیر غم را
در چشمانش
جا به جا می کرد ..
۸۸/۱۰/۲۳
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه وآله وغیبة ولینا وکثرة عدونا وقلة عددنا وشدة الفتن بنا وتظاهر الزمان علینا..