Unknown
جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم ...
من نمی دانم کجای راه دستم را رها کردی
یا من .. دست تو را ..
که حالا خوب داغدار چشم های تو شده ام ..
فقط میدانم که این روزها به حسرت تمام روزهایی که
نبودی ..
پر از گلوله و زخم و خاطره ام ..
و دست تو را دیگر
حتی در آن دورها نمی بینم..
اما هنوز
با همه ی غربت این خاک ..
به خدا که
جز تو هیچ کس را ندیدم
و نشناختم
و جز یاد لبخند تو
به هیچ زخم دیگری
دل نبستم ..
ربنا اننا ظلمنا انفسنا
و ان لم تغفرلنا و ترحمنا
لنکونن من الخاسرین ..
۸۸/۱۱/۱۶