Unknown
همه دانند که سودا زده ی دل شده را
چاره صبر است ولیکن چه کند ..قادر نیست ..
والعصر..
به همین دیروز بعد از ظهر قسم ..
که تمام ترسم این است که
همین طور .. به همین وضع
که قدمی در راه خدا برنداشته ام
عمرم تمام شود.
تو راست می گویی..
من اینجا چه کار می کنم ..
گذشته ام را به قطعنامه بسته اند
و من باید به خاطر مصلحت
لبخندهای ضخیم بزنم..
می دانی
من تمام چند سال و چند ماه و چند روز
ایران نبودنم را ..
در همین -معیشة ضنکا- که قرآن
برای اهل آتش گفته ..
خلاصه می کنم.
لعنت به روزگار من
که دیگر
به لبخندهای تو ربطی ندارد .
سلام