دنبال یه پستتون میگشتم که توش یه خاطره تعریف کرده بودین از وقتی که رفته بودین خونه ی دوستون مهمونی و مادرش می خواست با شما دست بده و اون ذبح شرعی و پیاز و اینا...ولی هر چی گشتم پیداش نکردم،برای یکی از دوستام می خوام که مشکلات این جوری داره و فکر میکنه خیلی بده اگه دست نده،فکر کنم خاطره شما یه کم راحت ترش کنه!
سلام داش محمد! نگو رفتند یاران که آمدند یاران!! چرا ؟ عرض میکنم دل این انسان بسوزد. چون که آمد در یاد و زهن و دیده که دگر از خاطر نرود! هرچه کنی بازهم بینی که نشانی از او در خاطرها هست!! پس یاران رفتند معنی ندارد. به گمان این انسان با همین یاد و خطره ها زنده هست. راستی در خدمت آقا وحید و حمید هستیم.
ای دل بسوز ای اشک خون شو بر زمین ریز ..