عمتی المظلومه ..
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ
زنی عاشق..زنی این گونه عاشق ..
زنی پیغمبر قرآن ناطق ..
حالا درست دو سال از تاریخ آن نامه می گذرد
و سطرهای آن از لابلای خیابان شلوغ
-ولی ساکت شده با مرهم شب-
و همراه با سوز نسیم های بی قرار
به دست تو می رسد..
انگار
نیمه شب بود
و خوابی که آرامش تو را بر هم می زد
و دردی که تنها در کاغذ نفوذ می کرد..
و قلمی که مسافر بود ..
و خوب میدانست که راهش
بی اسم تو تمام نمی شود ..
و نمی خواهد که تمام شود ..
و من
به تو
به همان صدایی که
خواب را به چشم من
نه من..به همه ی
غزل های مومن به واژه های تو
حرام کرد..
سوگند می خورم
که پای اسمت ایستاده ام
و صدایت
تمامم را تکان می دهد..
هنوز
..
۸۹/۱۱/۰۴
تو می گویی شبیه آن دل شوره های سنگین
همان هایی که من به اش می گویم سهمناک
وقتی شب شام غریبان مداح می گفت خانوم در تمام لحظات به همراهم مولایم بودند
چشمم به همان چراغ یکدانه مجلس ماند آقا جان(تمام هستی ام به فدایتان)شما در این تنهایی غریبانه چه می کنید؟