Unknown
به مادرم سلام می کنم
و در بی نشانی خاک
دستش را می بوسم..
سید حسن حسینی
پ.ن : میدانم هنوز غم های زیادی
تا دست های تو فاصله دارم..
اما به لبخند تو قول می دهم
حتی اگر غم ها تار و مارم کنند
خاطرت را عزیز نگه دارم ..
آنجا که زکریا (سلام الله علیه) می گفت
که و لم اکن بدعائک رب شقیا ..
که ..
ان ربی لسمیع الدعا..
خدایی که من
در برابرش همیشه ظالم به خودم بوده ام
و او همیشه به من رحیم و لطیف بوده..
خدایی که یسبح له ما فی السموات و ما فی الارض..
خدای همیشه ی بی وفایی من
و همیشه مهربانی او..
و من از اینکه دست هایم خالی است
و هیچ قدمی در راهش بر نداشته ام
از خودم بیزارم ..
و از اینکه به دنیا گرفتار شده ام
و خواهش ها ذلیلم کرده .. به او شکایت می برم
..
و حزنی الی الله..
پ.ن :
انگار اگر چند زندگی هم به من مهلت بدهند
هنوز نمی فهمم ..
و نخواهم فهمید
الا من رحم ربی ..
پ.ن :دنیا هم که زیر و رو شود
و غصه ها هلاکم کنند
من از مادرم جدا نمی شوم
و گوشه ی چادر اثیری اش را
هرگز رها نمی کنم ..
و السلام.
پای درد دلتان نشستم.
آفرین بر شما
مهرتان به مادر عزیزتان مستدام باد.
چندتا جمله حرف دارم میای بشنوی!