Unknown
يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تو را عاشق شود پیدا
ولی مجنون نخواهد شد...
پ.ن : یا رئوف یا رحیم ..
پ.ن : جمع شده ایم دور هم و نزدیک عید غدیر است
اما چند قدم آن طرف تر
دستم می رسد به کتاب مقتل..
..
به خدا که کسی نفهمید اشک هایم را
میان همهمه ی لبخندهای دوست داشتنی..
میان اینکه دلم می خواست
همانجا با تو باشم..
و
این معجزه ی من نیست..
این سحر اسم تو است که این روزها
تا به من می رسد
چشم هایم بی قرار می شود..
پ.ن : حال از زبان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از زبان آنکه شنید از زبان دوست ..
حتما می دانی..که چقدر بی تابم
۹۰/۰۸/۲۲
خوشحالم که با وبلاگ شما آشنا شدم. موفق باشید...