Unknown
چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
اتاق تقریبا تاریک است..
آهنگ «سیاه و سپید» را گذاشته ام..
--شب سردی است و من افسرده--
و به بغض ها می نگرم
که چه آرام مانند این بلور قلب می شکنند
--راه دوریست و پایی خسته--
حتی دیگر دلم به کورسوی نور مهتاب خوش نیست
--تیرگی هست و چراغی مرده--
چشمانم را می بندم و به خیال خواب میروم..
--میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها--
می دانم باید همین نگاه را هم فراموش کنم
محکوم به هجوم اجبار
--سایه ای از سر دیوار گذشت--
--غمی افزود مرا بر غم ها--
آهنگ «سیاه و سپید» را گذاشته ام..
--شب سردی است و من افسرده--
و به بغض ها می نگرم
که چه آرام مانند این بلور قلب می شکنند
--راه دوریست و پایی خسته--
حتی دیگر دلم به کورسوی نور مهتاب خوش نیست
--تیرگی هست و چراغی مرده--
چشمانم را می بندم و به خیال خواب میروم..
--میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها--
می دانم باید همین نگاه را هم فراموش کنم
محکوم به هجوم اجبار
--سایه ای از سر دیوار گذشت--
--غمی افزود مرا بر غم ها--
۸۳/۱۱/۱۴