یاد استاد...
«من پرسش سوزان حسینم یاران
با حنجره ی عشق جوابم بدهید»
و امسال ما تنها ،تکرار می کنیم:
«بهار ساغری شکسته است
و خون تو
صهبای سروهای بی شکست»
اربعین و سال در گذشت آنکه:
«خاموشی و یک جهان سخن گفتن را
از عکس مزار شهدا یاد گرفت..»
شاید پس از یکسال دوری رمز این مصرع پیچیده را فهمیدیم که:
«آیــنه در حیرت اختیار ندارد»
آنگاه که می گفتی:
«نزدیک تر بیا
من زنده ام هنوز
اما...
نزدیک تر بیا
من روی دست فاصله تشییع می شوم»
و ذهنمان معلق بود وقتی:
«از دور رایحه ای کهنه می وزید
پاییز خفته بود
ناگاه روی ساقه ی آیینه خم شدم
مرگم شکفته بود»
و آنانکه که با «گنجشک و جبرئیل»مانوس بودند بیش از همه از جرعه ی راستی چشیدند که:
«در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند..»
آنجا که :
«شام غریبان
مرحوم سیدحسن حسینی
سکوت
سنگین و پرهیاهو
صف میآراست
گلوی شورشی تو
_ در خط مقدم فریاد_
بر یال ذوالجناح باد
دستی دوباره میکشید
و زیر تابش خورشید
آه از نهاد علقمه برمیخاست!»
و امروز ما تنها می توانیم بگوییم:
«مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم
از آسمان پرم!»