Unknown
شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این منم!
مسافر خسته و کوچک دنیا و دنیای کوچک شما..
این برگ های آخر بوی پاییــزی میدهند..
بوی قصه های ناتمام و غصه های بی پایان ..
عشق هم شاید اتفاقی ساده و طبیعی باشد!
در این تاریکی
هجوم غربت
استاده ام چو شمع..
نترسان ز آتشم!
I know what conscience is, to begin with. It is not what you told me it was. It is the divinest thing in us. Don't sneer at it, Harry, any more,--at least not before me.
I want to be good. I can't bear the idea of my soul being hideous
Oscar Wilde
مسافر خسته و کوچک دنیا و دنیای کوچک شما..
این برگ های آخر بوی پاییــزی میدهند..
بوی قصه های ناتمام و غصه های بی پایان ..
عشق هم شاید اتفاقی ساده و طبیعی باشد!
در این تاریکی
هجوم غربت
استاده ام چو شمع..
نترسان ز آتشم!
I know what conscience is, to begin with. It is not what you told me it was. It is the divinest thing in us. Don't sneer at it, Harry, any more,--at least not before me.
I want to be good. I can't bear the idea of my soul being hideous
Oscar Wilde
۸۳/۰۸/۳۰
حتما به سایت زیر سر بزنید.