Unknown
جمعه, ۲۸ مرداد ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
سالها بر سر راهش نگرانش بودم
آمد و دید پریشانم و خندید و برفت...
پ.ن ۱ :قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
پ.ن ۲ :هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
آنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
پ.ن ۳ :رفتم غم تو را چون ، بر لوح دل نویسم..
خون از جگر فروریخت روی نوشته هایم
آن لوح دل به مجنون
دادم ولی بخندید !
گفتا که با دل خون ...
رمّان بسی نوشتم ..!
امّا ندیدم اورا....برگی از آن بخواند...!!!
پ.ن ۴: مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
آمد و دید پریشانم و خندید و برفت...
پ.ن ۱ :قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
پ.ن ۲ :هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
آنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
پ.ن ۳ :رفتم غم تو را چون ، بر لوح دل نویسم..
خون از جگر فروریخت روی نوشته هایم
آن لوح دل به مجنون
دادم ولی بخندید !
گفتا که با دل خون ...
رمّان بسی نوشتم ..!
امّا ندیدم اورا....برگی از آن بخواند...!!!
پ.ن ۴: مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
۸۴/۰۵/۲۸