Unknown
و تو نمی دانی که من امروز سرشار از
«لاقیته و رایت الناس فی رجل و الدهر فی الساعه
و الارض فی الدار» م....
سکوت مفلس و ناله ی آبرومندانه ای در حکم تجاهل به زمان...
به تعبیر آن معلم دوست داشتنی:
-و اکنون تو با مرگ رفته ای و من، اینجا،
تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس
گامی به تو نزدیک تر میشوم.......
این زندگی من است-
و یا آنجا که:
-چهره ی آشنای تو را در انبوه قیافه های راحت
و بی اضطراب خلایق باز شناختم و محتاج تو شدم...
و هوای دل انگیز دوست داشتن ،فضای خالی جانم را پر کرد
و در تصور بودن تو در این غربت آسودم...
پ.ن:
شاید «طلعت اصفهانی» هم
با این فراز عجیب(!)
به گمانش با همین کلمات مانوس باشد که:
آن روز که دور از تو شدم دانستم
غم می کشدم ولی به این زودی نه!
پ.و:
این هم از مضمون پردازی های سبک هندی!
پاکان ستم زجور فلک بیشتر کشند
گندم چو پاک گشت، خورد زخم آسیاب!
پ.ه : عزیز سفر کرده ای آدرس بلاگش
را برای من فرستاد تا از قافله ی ادب و هنر غافل نمانم...
دیدم جایی نوشته:
خدایا
آنانکه همه چیز دارند مگر تو را
به سخره میگیرند آنان که هیچ ندارند مگر تو را
«دکتر علی شریعتی»!
پ.ی: حضرت شکسپیر هم گاهی بر
مصطبه ی فقاهت و تدبیر پای کوبیده اند که :
کوره را هرگز برای دشمن خودآنقدر گرم مکن
که حرارت آن خودت را بسوزاند!