Unknown
آن معتکف کتابخانه،آن آفتاب علم و دین،آن شیر بیشه ی تحقیق و شجاع صفدر صدیق،
آن شــاه علوم،قطب وقت:
المحمود بن علی بن الاسماعیل بن فرامرز!
از جمله مشایخ بود ، و به انواع علوم ظاهر و باطن ، و زبانی داشت در بیان معارف و اسرار ،و بسیار مشایخ و شیوخ را دیده بود ، و با ویگینز صحبت داشته و از رفیقان گوکنهایمر بود ، و مرید پوانکاره ی فرانسوی بود ، و عمری دراز یافته بود و پیوسته در کار جدی تمام کرده است .و او خود ریاضیدانی بود و ریاضاتی و کراماتی داشت و مریدانی پیوسته گرد او گشتی و همواره سراغ وی گرفتی!
و گفتهاند که چون از مادر بزادی ستونهای MIT و Harvard و Princeton بلرزیدی و ۱۰ دانشمند برجسته در دم خاموش گشتی و هرگز دوباره حرف نزدی...
و کرامات فراوان از او نقل کنند. پس مریدی مقالهای پیش او آورد سراپا nonsense که هرکه آنرا دیدی گفتی که این garbage به برنامهی کودک فرستادی تا در بخش نقاشی نمایش دادندی و حضرتش گفتی که نه من از این مقاله take care کردندی. و وردی بر مقاله خواندی و آن را submit کردی و در دم پذیرش گرفتی و عالم و آدم حیران گشتی..
و دیگر، کتابی نوشتی بس طویل در باب طرق آسمانها و تعداد ابواب بهشت و جهنم ، و چنان عظیم و ثقیل که هیچیک از ابناء بشر آنرا فهم نکردی. پس کتاب فروش نرفتی و بر دست اوستاذ باد کردی که این ابناء بشر جملگی در جهلند..
و چون بر سر کلاس طلبهای سوال پرسیدی، مولانا سوال دیگر جواب دادی! و علما دانستی که مولانا از سوال ظاهری به سوال باطنی پی بردی و تلامیذ نادان این نفهمیدی. و استاد را وقت خوش آمدی و نعره ها بر آوردی..
و آوردهاند که شب امتحان ملائکه بر او نازل گشتی و سوالات امتحان برایش آوردی. و همه تلامیذ بر این مساله اجماع داشتی چه حل آن سوالات به عقل جن هم نرسیدی
و آوردهاند که روزی با یاران و دوستان در مجلسی نشسته بودی غرق در خوشی و در حجرهی مجاور یکی کتاب سیالات تلاوت کردی به صوت نیکو. تا به اینجا رسیدی که "پس گریزی نبودی از حل نیومریک ..." گفتهاند که این بشنیدی و صیحه کشیدی و جامه دریدی و از حال برفتی. و چون به هوش آمدی جمله مقالات و کتب جمع کردی و آتش زدی و گفتی که تاکنون در جهل بودمی. پس جمله طلاب جمع کردی و گفتی که من توبه کردم از این علم و بر همه است که هرچه اندوختهاید از کتب و مقالات بدور ریزید و طریق نوین در پیش گیریم که سعادت دنیا و آخرت در این بودی. و طلاب جاهل از این ناراحت شدی و گفتی که نتوان دوباره همه چیز عوض کردن بعد از دو سه سال و وقت آن بودی که ما فارغ شدی. ولی نور همین بودی که بر قلب استاذ تابیدی. و گفتندی که هر از چندی نور جدیدی بر قلب این استاد تابیدی!
و هر شنبه و ۴ شنبه پدیدار آمدی و غرقه در کنترل گشتی چندان که طیلسان از او جدا شده و او خود آگاه نه!
و در تمام فنون روزگار حریف بودی. از سفینه بین کرات design کردی تا وسایل علوم طب و نانو و مانو و دست مصنوعی برای مورچه و ماشین جارو برقی. و چون مسالهی جدیدی بدیدی بیتاب شدی و شب به خواب نرفتی و ایدههایی بزدی که سایر ابناء بشر شاخ درآوردی (و هیچ یک کار نکردی چون این ابناء بشر این ایدهها فهم نکردی و درهم و دینار به این اوستاذ ندادی)..
و جمله در باب او در حیرت بودی که نحن نحکم بالظاهر..آنکه مقبول بود به رد خلق مردود نیوفتد و آنکه مردود بود به تائید خلق مقبول نیوفتد...
و همراه مریدان را گوشتزد کردی که معراج مردان سر دار بودی و بقیه سر کار بودی..
و دستی در تفسیر داشتی و حرکت جوهری را رد کردی و به گور پدر ملاصدرا خندیدی که البته لبخند بودی و بلند نبودی و ابن سینا را نقد کردی تا بدان جا که تنش در قبر به صورت steady state نوسان کردی..
و آنچه گفتمی در باب آن غرقه دریای مواج آن بود تا آیندگان نگویند شرم باد این پیر را!