دل آرام



بایگانی

Unknown

سه شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ

شبی خسته از کشمکش های بی حاصل ، کوفته از شکست های بسیار  و بستوه از زندگی

و بیهوده گی هایی که در آن غرقه ایم ، از غم و غربت و تنهایی و بی حاصلی سرشار! ،

به گوشه ای پناه بردم ، صندلی ام را سمت پنجره کردم و به دریاچه خیره شدم:

من از هر چه انسان تاکنون  بر روی این خاک بنا کرده ، پنج چیز را دوست می دارم

نه آنکه دوست تر می دارم..نه!..دوست میدارم!

محراب را و مناره را و پنجره را و شمع و آینه را!

محراب را که تنها گوشه ی تمیزی است بر روی این خاکستانی که همه جایش را به آدمیزاد

آلوده کرده اند!

مناره را که تنها قامت افراشته و آزاده ای که هر صبح وظهر و  شام فریاد آسمان را بر سر بردگان

زمین می کوبد!

آنکه از آغاز حیاتش تنها یک –ندا- را تکرار میکند! و عمر را بر سر فریاد می نهد و بر آن استوار می ماند!

 

پنجره را !..چه شگفت کلمه ای !...به خاطر بازوان مهر و نوازشگرش از زمانی که شاگرد مدرسه

بودم! و او بود که اولین بار به من رهایی را از این کلاس ها و درس های مبتذل و تکراری یاد داد!

و شمع را!

و آینه را..و آینه را ..

                                                                 علی شریعتی

 آه ای کبوتران سپید شکسته بال
اینک به آشیانه ی دیرین خوش آمدید
اما دلم...

اما دلم به غارت رفته ست
با آن کبوتران که پریدند
با آن کبوتران که دریغا
هرگز به خانه بازنگشتند . . .

۸۴/۰۹/۲۹

نظرات (۴)

سرشار!
با این یکی هم خیلی حال کردم.
ما  نقض عشق در ره پیمان نکنیم !
و آینه را ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی