Unknown
شنبه, ۲۴ دی ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
و باز هم بازندگی ام در بازی با زندگی ام!
و باز هم
فریب بندگی ِ فریبندگی ات!
و باز هم...
أَشکوا إلیک غربتی ...
مثل تقویم همین معشوقه های تب دار
یا ساعت عاشق های فراموشکار
آرام...سرم را می گذارم روی یک انحنای نورانی
تا از دور اذان بگویند و من متهم شوم!
باور کن اینقدر نامه ی دریده نوشته ام
نه تا که رحم کنی بر این از همه بریده...
تا بدانی اگر رمقی هست
هنوز هم از تو ...
و باز هم ...
۸۴/۱۰/۲۴
مطلبت خیلی جالب بود، خیلی خوشم اومد.
اگه وقت کردی پیش منم بیا، چرت و پرت زیاد می نویسم. ولی فکر کنم خوشت بیاد...
موفق باشی
قربانت