Unknown
سه شنبه, ۲۷ دی ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم
از آسمان پرم!
در این سال های آزمون و خطا
پر از اشتباهیم...
اما وقتی با این همه ...
باور کن دلم تنگ همان چشم های حسرت زده
و منتظر و نگاه های به هم گره خورده است...
که چه با اشتیاق شب ها را می نشستم و ...
و چه شیرین و خلسه آور بود...
ما همه اهل وسوسه ایم!
تا به هوای یک سیب از این بهشت آدمها بگریزیم
و ساده بگوییم:
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد!
پ.ن: تمام لذت این شب ها به اطمینان حاصل از
این تنهایی است...به اینکه همه ی روز را تلف می کنیم
تا همین چند لحظه را از همین زندگی بفهمیم...
این شب ها که هیچ صدایی جز همان اذان نمی شنوم..
همان که هی «حی علی» نمی دانم به چه می گوید
اما حی علی می گوید
یعنی بفهم!..برخیز!..فضل الله المجاهدین علی القاعدین..
یعنی همان که تنها موعظه ام...
۸۴/۱۰/۲۷