Unknown
اگر ماه بودم، به هر جا که بودم،
سراغ تو را از خدا می گرفتم،
وگر سنگ بودم، به هرجا که بودی،
سر رهگذار تو جا می گرفتم.
اگر ماه بودی به صد ناز، شاید،
شبی بر لب بام من، می نشستی،
وگر سنگ بودی، به هر جا که بودم،
مرا می شکستی، مرا می شکستی...
پ.ن:روح ستیزه جو!
این بهترین تعریفی بود که از خودم تا به حال شنیده بودم
نمی دانم چه تعریفی در برابرش نشسته است
اما اگر می خواستم جوابی بدهم،
حتما از این کلمات زیاد استفاده می کردم:
«شاید خواننده تعجب کند
از اینکه این طور صریح از بی لیاقتی خودم حرف می زنم،
اما باید به یادش بیاورم که
صراحت فضیلتی است
که بیش از هر کس برازنده آدم مرده است!
آدم در عین فریب دادن دیگران
خود را هم فریب می دهد
و به این ترتیب خودش را از شرمساری،
که وضعیت بسیار عذاب آوری است
و همچنین از ریاکاری معاف می کند.
اما در عالم مرگ، چقدر چیزها متفاوت است،
چقدر آدم آسوده است!
نه همسایه ای داری،
نه دوستی، نه دشمنی،
نه آشنایی، نه غریبه ای،
نه مخاطبی، مطلقا هیچ.
همین که پا به قلمرو مرگ می گذاری
نگاه نافذ و قضاوتگر افکار عمومی قدرتش
را از دست می دهد.
البته انکار نمی کنم که این نگاه
گاهی اوقات به این طرف هم سر می کشد
و داوری خودش را می کند،
اما ما آدم های مرده،
چندان اهمیتی به این داوری ها نمی دهیم.
شما که زنده اید باور کنید،
در این دنیا هیچ چیز به وسعت بی اعتنایی ما نیست.»
خاطرات پس از مرگ براس کوباس - ماشادو د آسیس