Unknown
خودش رو «راهی» صدا می کرد با همون دوست
همیشه خندانش که هیچوقت اسمش را نفهمیدم!
فقط می دانستم تخلصش «هجرت» است...
طراوت شوخی های پشت خاکریز چشمانش هنوز
جلوی چشمم است!
برایم نوشت:
محمد!
این حساب ساده ایست...
ولی برای من خیلی سخت است..
خیلی سخت!
هفت تاپرنده بود
سه تایشان پرید
حالا...
چهارتاپرنده داریم.
---
پنج تاپرنده بود
دوتای دیگرآمدند
حالا...
هفت پرنده داریم.
---
دوتاپرنده بود
یکی شان پرید
حالا...
آن یکی
دق کرده است...!!!
پ.ن : گلی داد به من و گفت: به این گل می گویند:
«گل دوازده امام!»
گمان بردم که ارتباط این گل و نامش در این است
که 12 پرچم دارد!
نکته ی جالب این جاست که این طور نبود!
این هم از ظرایف شخصی اش بود!
شاید به این دلیل این نام را بر آن نهاده بود
که 11 پرچم دارد.
یعنی یکی از پرچم ها غایب است و دیده نمی شود.
و از میان آن 11 تای دیگر 10 تا سر دارند و یکی سر ندارد...
پ.ن: نمی دانم چرا هیچ وقت تصویر احمد کاظمی
از جلوی چشمم کنار نمی رود!
وقتی این آهنگ « پیوند مهر» را می گذاشت
ملتهب میشد...اینجا که می رسید بغضش را نمی توانست
نگه دارد:
روشن روان عاشق، از تیره شب ننالد
داند که روز گردد ، روزی شب شبانان...
چند بار بگویم که این آهنگ را قطع کن!
کاش آهنگ رو هم گذاشته بودی .....
یا علی