Unknown
دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۸۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ
تنهایی ام را ، با تو قسمت می کنم
سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من ،
عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت ،
بنشین غمی نیست
حوای من !
بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت
آدمی نیست !
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم
همدمی نیست!
همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت
محرمی نیست!
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش
مرهمی نیست!
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست!
محمد علی بهمنی
۸۴/۱۲/۰۱