دل آرام



بایگانی

Unknown

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
هوای غریب پاییـــز..خنکی در جاده ی بازگشت..به خانه،به خود...خنکی پاییــز همیشه هم طنین مبهم برگ های خشک و زرد را همراه نیست..رمز سحرآمیـــز غروری که مورد طعنه ی  زمستان است...این روزها پاییـــز و زمستان هر دو سردند ولی این کجا و آن..تو گویی خش خش خنک همین برگ های زرد زیر گامهای خسته ی عابرانی شکسته،یــاد تلخ بهــاری است که پشت سر نهاده اند و چشم به زمستانی دارند که بوی غلیظ دود می دهد..باران های این روزها  هم بیشتر شبیه بغضی فروخفته است..هوا را تیره میدارد..ولی هرگز نمی بارد!...غرور پاییــز جلوه ی عمیقی است که رهگذران این وادی هرزه را به فکر می افکند..فکر اینکه چطور میتوان بغض های پنهان و غرور غروب و چهره ی  همیشه خندان شب را در پایـیـز به هم آمیخت..

من بودم آن گل زرد کز جلوه ی نخستین...آیینه ی  خزان دید صبح بهــار خود را..
آن رهرو جنونم کز خون خود نوشتم...بر خـاک وخــار و خـــارا،هر «یادگار خود را»
۸۳/۰۹/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی