من در این بادیه صاحبنظری می جویم
دیروز بار امانت این تنهایی را روی دوش هیچکس
نمیشد دید...جز چند نگاه بهت زده و بغض زده!
و کیف تَصبر علی ما لَم تُحط به خُبراً
و چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که
اصلا از آن آگهی نیافته ای! ( کهف – 68 )
حالا بگذار درد بپیچد به اندام های بیقرار زندگی ام !
پ.ن: من با اصل موضوع موافق بودم و هستم.
در صحبت های مخالفین هم هیچ دلیل روشنی نمی دیدم.
به گمانم این همه آبرو ریزی فقط در اثر
بی برنامه گی بود.
معتقدم با کمی صحبت و تبادل نظر میشد که از چنین
حادثه ای جلوگیری شود...دیروز شریف به هزاران قسمت
تقسیم شد:
عده ای سوت میزدند
عده ای جیغ می زدند
بعضی خود را می زدند!
بعضی بقیه را کتک می زدند
بعضی حرف های تکراری می زدند
بعضی اشک می ریختند
بعضی مبهوت مانده بودند
بعضی تازه فهمیده بودند که چه گندی زده اند!
بعضی هم هنوز نفهمیده بودند...
اما زجرآور تر از همه چیز
نگاه بچه های شهــید بود به همه ی ما...
«ما همچون کاسه ایم بر سر آب .
رفتن کاسه بر سر آب به حکم کاسه نیست ،
به حکم آب است .
گفت این عام است الا بعضی می دانند
که بر سر آبند و بعضی نمی دانند. »( فیه ما فیه – مولانا )