عرفان!
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
- یادمه سال اول دانشگاه در عین سوپر اجتماعی بودن
گوشه گیر و عزلت نشین بودم...
آن زمان به هومن می گفتم:
« اولین مرحله از عرفان اینه که آدم بتونه از دست همه
فرار کنه!» - امروز اولین سالی بود که مصافحه های غلیظ عید
با تقریب مهندسی صفر بود...
حتی بعضی دوستان از دور می گریختند که با هم روبرو
نشویم..
«آخرین مرحله از عرفان اینه که همه از دستت فرار کنن!»
با تشکر از تمام دوستانی که در سیر و سلوک عرفانی
من شریک بودن!*
پ.ن : من یه دوست خوبی دارم به اسم عرفان.
خیلی بچه خوبیه ها ولی نمی دونم چرا عادت داره
هر ۱۰ دقیقه یه بار یه تلفن به من میزنه که :
-اوون قضیه چی شد؟ -
و من تا فکر میکنم :-کدوم قضیه؟
یاد یک ماه و نیم پیچ(پیش) می افتم که
قرار بود یه کاری رو واسشون انجام بدم!
و...
* به خدا با تو نبودم یوسف!
۸۵/۰۱/۱۵
سلام.بلاگ خوبی داری بدم نمیاد با هم تبادل لینک داشته باشیم.بدرود