دل آرام



بایگانی

عرفان!

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
  •  یادمه سال اول دانشگاه در عین سوپر اجتماعی بودن
    گوشه گیر و عزلت نشین بودم...
    آن زمان به هومن می گفتم:
    « اولین مرحله از عرفان اینه که آدم بتونه از دست همه
    فرار کنه!»
  • امروز اولین سالی بود که مصافحه های غلیظ عید
    با تقریب مهندسی صفر بود...
    حتی بعضی دوستان از دور می گریختند که با هم روبرو
    نشویم..
    «آخرین مرحله از عرفان اینه که همه از دستت فرار کنن!»

با تشکر از تمام دوستانی که در سیر و سلوک عرفانی
من شریک بودن!*


پ.ن : من یه دوست خوبی دارم به اسم عرفان.
خیلی بچه خوبیه ها ولی نمی دونم چرا عادت داره
هر ۱۰ دقیقه یه بار یه تلفن به من میزنه که :
-اوون قضیه چی شد؟ -
و من تا فکر میکنم :-کدوم قضیه؟
 یاد یک ماه و نیم پیچ(پیش) می افتم که
 قرار بود یه کاری رو واسشون انجام بدم!
و...

* به خدا با تو نبودم یوسف!

۸۵/۰۱/۱۵

نظرات (۱۹)

http://royayezendegiyeman.blogsky.com/
سلام.بلاگ خوبی داری بدم نمیاد با هم تبادل لینک داشته باشیم.بدرود
مکتب جدید عرفان در محضر MB بزرگ!
این مدعیان در طلبش بی خبرانند!
محمد عزیز سلام.
چقدر خوشحال شدم وقتی این پستت رو خوندم....چون متن نگارشت خیلی شاد و زنده بود البته مثل بقیه پست هات...
امیدوارم که همیشه شاد ببینمت.....
راستی قرار شد بیای اینجا بریم فستیوال....پس کوشی؟؟؟

جاسای عزیز سلام.....بابا یه ذره ما رو هم تحویل بگیر...:دی
محمد فکر کنم اون که تو گفتی مرحله یکی مونده به آخره ؛ مرحله آخر عرفان اینه: « ... کفی بالله ولیا و کفی بالله نصیرا »
قبلا «و کفی بالله وکیلا ...» نبود؟؟
سلام مهربون!

می بینم که یکجورایی مثل خودمی!...
یاحق!
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
هومن
من از طرف دکتر وطنی از محمد تشکر می کنم
چون که باعث شده دکتر وطنی لازم نباشه برای خودش
منشی استخدام کنه! به این ترتیب در سال
کلی سیوینگ داره!

محمد! من زودتر از ۵:۴۵ نمی یام پای کوه. ولی حاضرم
شرط ببندم زودتر از شما می رسم ایستگاه چهار!
البته اصولا شک دارم که شما توان رسیدن به بالاتر از
ایستگاه سه را داشته باشید! ولی کلا میام فردا.
سلام جاسا!
سلام مهربون!

بابا کوه ساعت شش شده!
تشریف بیارید...تا همین الان پیش دکتر بودیم...

عملیات بیهت المقدس!
این نامردیه
خب حالا که ساعت شش قرار گذاشتید من
زودتر از ساعت ۶:۳۰ نمی یام!!

یادت باشه در آخرین لحظات رمز
عملیات را به من هم بگی!

اگر تا ایستگاه چهار رفتیم
می ندازمت تو حوض آب!
ببین از کی گفتم!
نامرداش پای حرفشون نمی مونن!!
چی نامردیه؟

جاسا به جان مادرت
آن مادر غم پرورت...
سلام مهربون...این جاسا چشه؟!
نوعی درد لاعلاج ناشناخته...
آنفولانزا مرغی نیست ولی آدم رو به قد قد میندازه! :دی

خودتون میدونید
چیو می دونم؟


به یوسف :

یه مقوله ی جنجالی هست به اسم
-مریدان ناخواسته- که با سجاد جنوب بحث می کردیم.
مشمولی!
دفاعیه: بالامجان!!! حالا تو از دست یسری ... میخوای فرار کنی چرا میندازی گردن ما؟؟؟ مریدان ناخواسته رو نفهمیدم بعدا برام بگو... اما من همینجا تمام اتهامات وارده رو رد میکنم!!! این آقای م.ب گیرش جای دیگس دیواری کوتاه تر از ما پیدا نکرده... در ضمن محمد عزیزم هنوزم میگم صداقت+ایدئولوژی حرف اول رو برای من میزنه.
هومن عزیز کجایی؟؟؟؟؟ محمد فقط تو رو میخواد... اصلا با ما حال نمیکنه :D  شنیدم تابستون میای؟؟؟ به این م.ب بگو ما رو کمتر اذیت کنه... کوه جات خیلی خالی بود.
یوسف اعرض عن هذا!
همین کافیته!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی