دل آرام



بایگانی

Unknown

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

پر طاووس فتاده ست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچ کسان؟!
کعبه دور است و دل ِ تشنه ام اسماعیل است
زمزمی ، زمزمه ای ، سوختم ای همنفسان
مهربانا ! شب ظلمانی ما را بشکن!
باراللها ! مه خورشیدی ما را برسان!


پ . ن : به خدا دلم برای زمزمه های نیمه شبت تنگ
شده....ان ربی لسمیع الدعا!
عهد های بین مغرب و عشا را یادت می آید؟
نمی دانم...من همین آرزو را می خواهم.
همین یکی را !

پ.ن : تهران دودآلود و دوست داشتنی است...
این را بعدا خواهم فهمید!
این روزها حتی دود هم ندارد...چرا؟

پ.ن : دیروز با دوستان هم دانشکده
(که حقا ما نسبت به آنها پیش کسوتیم!)
رفتیم گلزار شهدای کلکچال...

دکتر وطنی با همان لباس قرمز (که در مجمع تشخیص می پوشد) آمده بود...

دوستان عزیز انرژی اتمی هم بودند.
جواد هم نبود! -می گفت : نیازش به ورزش توپ دار جدی شده است-(نمیگم بعدش رو!)
اما جاسا بود!
عجب جاسایی بود!
برای چند سال آرزو کردم که دیگر کوه نروم.
خیلی خوش گذشت!

۸۵/۰۱/۱۸

نظرات (۲۱)

۱ ) دکتر معتمدی گویا از وزارت به فراغت رو آورده اند‌!!‌ ..
۲) جاسا کجاست ؟؟‌
۳)  نمی تونستی یه کلاه دیکه به دکتر وطنی بدی که آرمش این نباشه !؟؟!‌ .. سرتاپا نفتی شدی صدرا !!!‌ ..
۴ ) یا حق !‌ ..
۵ )  Go to 1 ! ,,
یه جمله زیبا که نمی دونم از کیه میگه:
"ما لحظه ها را می گذراندیم به امید اینکه به خوشبختی برسیم، غافل از اینکه خوشبختی در همین لحظه هایی بود که میگذراندیم"
منم دیروز گرفتار همین "ما" شدم( این بعدشه که محمد نگفت:)
دیروز کوه ، آشنایی با دکتر واز همه مهم تر همراهی با یوسف و محمد رو به خاطر یه ورزش با توپ  – که بعضی وقتا تنها چیزیه که میتونه حق مطلب رو ادا کنه – از دست دادم و اون ورزش با توپ روهم به قیمت ناچیز خواب نوشین سحرگاهی فروختم.
و در میان چشم امیدم فقط به قول یوسف بود،ولی ...
"دی میشدو گفتم صنما عهد بجای آر   
 گفتا غلتی خواجه در این عهد وفا نیست"

البته قضیه به همین جا هم ختم نشد ...(نمیگم بعدش رو!)
جام خالی!!!
اگه من بودم کجا تو این عکس واستاده بودم؟

خودم یک گزارش تصویری می نویسم!
اگر می خواهی آن چند عکس آخر در پست نباشد .. بزن دستو! یعنی بهم بگو که نگذارمشان!
پ.ن: انک مهاجر الی ربک
به جواد‌ :
قرار جلسه ی صبح خونه ی ولایتی رو هم
که به خواب نوشین سپردی!
نمیگم بعدش رو !

به جاسا :‌
اصلا اووون عکس ها رو نذار!
من کلی زحمت کشیدم عکسی انتخاب کردم که
تو در آن نباشی...

به هومن :
احتمالا داشتی یه گوشه ای با
یه گل رومنس اوقات را می گذراندی!
واقعیتهای ما رویا نمی شن....
OK
اما در این عکس گل های رومنس زیادی جمع هستن!!!
راستی ناقلا آمار رومنس رو از کجا گرفتی؟؟؟؟
م.ب ممنون که اصلا اشاره نکردی حداقل عکس رو من گرفتم!!! :D
ملت عزیز ایران!
جوانان پر شور و شعور!
این عکس را که می بینید آقای عزیزی
لطف کرده ،گرفته اند!

به یوسف :‌
فکر کنم خوب شد..نه؟
برین کامنت های ۱۵ فروردین رو بخونین...
نگفتی با دوربین sony p100  انداختما... تازه یه عکس ضایع از لحظه به خاک افتادنت توسط خاسا دارم که هرکی سفارش بده بهش میدم...
اون خاسا نیست جاسا ست :D
اعتراف نامه ی یک جوان بی آزار:

وقتی تو بری من دلم خیلی برات تنگ میشه
برای همین اون روز تو کوه
همه دلتنگی هایم را جلو جلو رو سرت خراب کردم

آمار فن هایی را که خوردی دقیقا یادمه:
۱- اودکیمیناگه: دو بار
۲- کوته گاشی: چهار بار
۳- یونکیو: دو بار
۴- سانکیو: یک بار
امیدوارم که سالم باشی

همانطور که میبینید دلم براش خیلی تنگ میشه
که این همه فن را حرومش کردم
ایول بابا !
آهای خاسا !
به خدا قسم اگر تیغ بکشم یک نفر از شما
زنده نخواهید ماند!

یوسف!
اعرض عن هذا!
دعا میکنم این دوربنت هم مثل اوون ووویث ری کوردرت بشه! :دی!

آهای هومن جونی!
خودت که میدونی...
محمد و جاسا و یوسف و همچنین بقیه عزیزان سلام..
من اون عکس یوسف رو سفارش دادم .... یادت نره یوسف...

چاکر محمد جان هم هستیم....خودم می دونم ....:دی

ای محمد!
ای با شکوه!
ای جنگوی دلاور!
ای تیغ در نیام!
ای گلادیاتور!
ای شیر مرد میدان های نبرد!
...
بزن کنار داداش!
نمی خوام زیر دست و پام له شی!
آهای خاسا !

انظر الی الابل کیف خلقت!

برو دیگه حساب کار خودت رو بکن!
به جواد :‌
آخ..فکر کنم نباید همین بعدش رو هم می گفتم..
توسنی کردم.پشیمونم D:
دفعه بعد کوشیناگه در انتظارته!

با اینکه دلم برات تنگ میشه،
ولی به نفعته که زودتر از ایران بری!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی