Unknown
پر طاووس فتاده ست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچ کسان؟!
کعبه دور است و دل ِ تشنه ام اسماعیل است
زمزمی ، زمزمه ای ، سوختم ای همنفسان
مهربانا ! شب ظلمانی ما را بشکن!
باراللها ! مه خورشیدی ما را برسان!
پ . ن : به خدا دلم برای زمزمه های نیمه شبت تنگ
شده....ان ربی لسمیع الدعا!
عهد های بین مغرب و عشا را یادت می آید؟
نمی دانم...من همین آرزو را می خواهم.
همین یکی را !
پ.ن : تهران دودآلود و دوست داشتنی است...
این را بعدا خواهم فهمید!
این روزها حتی دود هم ندارد...چرا؟
پ.ن : دیروز با دوستان هم دانشکده
(که حقا ما نسبت به آنها پیش کسوتیم!)
رفتیم گلزار شهدای کلکچال...
دکتر وطنی با همان لباس قرمز (که در مجمع تشخیص می پوشد) آمده بود...
دوستان عزیز انرژی اتمی هم بودند.
جواد هم نبود! -می گفت : نیازش به ورزش توپ دار جدی شده است-(نمیگم بعدش رو!)
اما جاسا بود!
عجب جاسایی بود!
برای چند سال آرزو کردم که دیگر کوه نروم.
خیلی خوش گذشت!
۲) جاسا کجاست ؟؟
۳) نمی تونستی یه کلاه دیکه به دکتر وطنی بدی که آرمش این نباشه !؟؟! .. سرتاپا نفتی شدی صدرا !!! ..
۴ ) یا حق ! ..
۵ ) Go to 1 ! ,,