دل آرام



بایگانی

ای صفائی هله دوز فراقه...

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ

کیم دییور آیریلوق درده سالماز 

 عاشیقین صبرینی الدن آلماز ؟

پ. ن : دیروز دوستی می گفت که در دوکوهه
زمین حسنیه حاج همت را بوسیده است.
در دلم می گفتم :
این که چیزی نیست...من سقف آنجا را هم بوسیده ام!

۸۵/۰۱/۲۱

نظرات (۹)

ولی من آن سالی که رفتم جنوب
تنها کاری که در دوکوهه کردم این بود که
صبح کله سحر جلوی محوطه خوابگاه
افتادم دنبال بچه ها!
عجب آهنگ قشنگی.....
یعنی اون چهارپایه انقدر بلند بود!!!!.....
اون چهار پایه خیلی بلند بود خیلی....

محمد حالا می فهمم چرا اصرار داشتی تمام پارچه ها روخودت باز کنی...
تلخ ترین لحظه تو دو کوهه همون موقع بود که داشتیم پارچه ها رو باز می کردیم که آماده برگشتن بشیم....
فقط یه خوبی که داشت این بود که جواب خیلی از سوالامو گرفتم..
اینکه چرا وقتی دوکوهه ایا از دو کوهه خشک و بی آب و علف به آغوش گرم وطن !! بر می گشتن ناراحت بودن..!؟
اینکه آدم چه حالی داره  وقتی تا که عروجگاه (نه فرود گاه) خودشو برسونه ولی از پرواز جا بمونه ..!؟
و اینکه چرا شهید آوینی سال ۷۲ شهید شد..؟
.
بلله که شهر بی تو مرا حبس میشود
اوارگی کوه و بیابانم آرزوست
.
.
محمد فقط می خوام یه قولی بهم بدی اونم اینکه اگر بازم از این چهار پایه ها بالا رفتی دست منم بگیری بکشی بالا ...مخصوصا اگر چهار پایش از نوع دوکوهه ای باشه...
پس برای همین است که ... چون دوکوهه ایستگاه آخر بود.
برای من سه راه طلاییه ایستگاه آخر بود ... نفس آدم را می کوبه زمین!
به جواد :‌
دیگه تصمیم دارم فضا رو واسه جوونترها باز کنم.
(سلطان علی دایی!) :D

راستی جواد عزیزم...
شکست نفسی میکنی..خودت که میدانی من
از شما ها خیلی عقب ترم...
آقا من مخلص همتونم....چقدر برای هم پپسی وا می کنین؟؟؟؟؟

دم همتون گرم.....
چاکریم
خانوم و آقا نداره همه سوار موتور می شن!!!!
اون یکی رو هم حتما برات می فرستم....

قربانت
ســـــــالار.... آااالار.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی