Unknown
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
چه دردست این که در فصل اقاقی
به روی عاشقان در بسته ساقی...
دلم می خواهد زمان ثابت بماند...
روزهایم آغشته به شوق است و شب هایم
به غلظت اشک های داغ و سوزان...
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...
پ.ن:دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
از دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم...
اللـهم و نحن عبیدک الشائقون
الى ولیک المذکرِ بک و بنبیک ،
خلقته لنا عصمة و ملاذا ،
و اقمته لنا قواما و معاذا ،
و جعلته للمومنین منا اماما ،
فبلغه منا تحیة و سلاما ،
و زدنا بذلک یارب اکراما ،
و اجعل مستقره لنا مستقرا و مقاما ،
و اتمم نعمتک بتقدیمک ایاه امامنا
حتى تورِدنا جنانک و مرافقة الشهداء من خلصائک...
۸۵/۰۱/۲۵
به خدا می آید ...