Unknown
غم غربت اومده دخیل ببنده به دلم
به خیالش دل من ، پنجره ی فولاده...
سید حسن حسینی
پ.ن : خیلی دلم می خواست با بچه ها باشم...
همیشه از دوستام جا می مونم...
دلم می سوزه وقتی شماها اونجا هستین
من باید اینجا...گرفتار این مسائل...
به قول شهید کاظمی :
قطعا اشکال در خودم است...
پ.ن : وقتی خبر را به دکتر می دهم که دیگر نیستم
انگار صدایش به یکباره فرو می کشد...
دیگر مهم نیست.من تصمیم خود را گرفته ام.
فاذا عزمت فتوکل علی الله...
شاید بهترین بدرقه را باید از آن حافظ بدانم
با این ابیات که از رهگذر تفال نصیبمان کرد :
ما بی غمان مست ، دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم
من فکر کنم همه سوالایی که ازت پرسیده بودم رو تو این پستت جواب دادی.....دمت گرم.....خیلی جواب گرفتم....
میگم محمد.....هنوز هم احتمالش هست که صادق بیاد...حتما اگه اومد همون موقع به خونتون زنگ میزننم....آخ چه حالی میده....(یادته من هیچ شماره ای رو حفظ نمی شدم اما شماره خونتون رو هیچ وقت یادم نمیره.....)
محمد .... فستیوال اول آگوست هستش ..... اگه بتونی اول بیای اینجا خیلی حال میده......قول میدم خستگی یک سال از تنت دربیاد....حتما بیا.....من منتظرم ها.....قول دادی ها... یادت نره ها.....
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم