Unknown
بسم الله الرحمن الرحیم
وان کادوا لیفتنونک عنِ الّذی اوحینا إِلیک
لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذوک خلیلا
ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئا قلیلا
نمی دانم چرا!
همیشه تاوان این جرم خود را پرداخته ام...
ماه ها پیش وقتی از همکار فاسدی جدا شدم
معلوم گردید که یک جمله رشته ی اعصابش را به هم
ریخته بود.گویا به او گفته بودم:
تمام آنان که با من هم دل نیستند و ایمان محکم ندارند
دیر یا زود از من خواهند گریخت...
می گفت:
نه !....ما اینجا صرفا به خاطر همکاری علمی دور هم جمع
شده ایم...کاری به اعتقادات همدیگر نداریم!
حالا که ماه ها از فسخ آن پیوند کثیف کاری می گذرد
هر روز تهمت و فحش و کینه است که بدرقه ی راهمان گردیده
و مزد تلاش هایی بوده که خود نیز بر بی نظیر بودنش
معترف بوده و هستند!
×ماه هاست که با یوسف دوست و هم دل هستم.
به برکت این دوستی با جواد نیز آشنا شدم و از رهگذار این
هم دلی ها از اندوه غفلت گذشتم...
من که خود از نزدیک شاهد پاکی دل و صفای روح
دوستانم هستم ، برایم عجیب و سخت می نمود که گاهی
از دور یا نزدیک...تهمت می شنیدم و بهتان.
البته تهمت شنیدن از این همکلاسی ها را خود سال ها تجربه
کرده بودم...اما می گذاشتم به حساب مجازات شراب خواری
های بی حد و حصر و صراحت آزاردهنده ی خودم.
باور نمی آمد در مورد او چنین حرف های بزنند...
اما حالا مدتی است برایم به تجربه ثابت شده است
هر کس(حتی آنها که ادعای معرفت و ایمان دارند و البته
پوشالی بودنش حالا دیگر مثل آفتاب برایم روشن است)
که این کینه توزی ها را بر می افروزد و از هر تهمتی که می سازد
لذت می برد ،پر از لکه های کثیف و چرکین است.
شنیده بودم که یکی از آفات گناه آن است که
خداوند در دل انسان نسبت به مومن کینه می اندازد.
مبتلا شده اید! مبتلا...
×داشتم فکر میکردم قدمت این- نقطه سرخطی ها-
احتمالا به عصر حجر بر می گشته...آن زمان که هنوز
دانش بشری موفق به کشف چیزی شبیه آینه (آبگینه!)
نبوده...و احتمالا تمام آدمها در مورد خود تخمین نادرستی
داشته اند و جمله ابنای بشر را عاشق و دلباخته
ی مصمم خود و سریش جدایی ناپذیرشان فرض می کرده اند.
دوستان عتیقه ام!
قدر خودتان را بدانید!
×خودنمایی موقوف!
یعنی : در حضور آفتاب ، فلاش زدن ممنوع است!
×ماه پیش بود که- لهوف- را می خواندم و بعد از آن است
که خطبه های حضرت زینب (س)روزانه مدام
در ذهنم عبور می کند.
دوستی از سر جهل مثل چند نفر دیگر از هم کلاسی های
وقیحش مرا گرگ و روباه و ... می خواند.
دستم خودم نیست . اینها در ذهنم تداعی می شود:
الا و هل فیکم الا الصلف النطف والصدر الشنف
و ملق الاماء و غمز الاعداء
او کمرعی علی دمنه او کفصه علی ملحوده.
شما جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک
و سینه های آکنده از کینه و خشم
و ظاهری چون کنیزکان آراسته
و باطنی چون دشمنان سخن چین
چه فضیلت دیگری دارید؟
شما همانند سبزه ای هستید که در میان
زباله ها و منجلاب ها رشد کرده و
یا نقره ای را می مانید که برای آراستن
قبور مردگان استفاده می شود.
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز...