Unknown
شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
شب چه دشوار و بلند ،
وقتی از همنفسان خانه تهی است...
پ.ن :
باد سر ظهر
مزه ی شن میداد.
بر ساحل سرد
دریاست که پیر میشود
موج به موج!
پ.ن : دریا
به پریشانی خود مشغول است...
چون موج که میآید و
بر میگردد
سودای رسیدن است در هر نفسم.
ای آبی مست!
کی بستر خاک را تهی خواهی کرد؟
پ.ن : هوا لطیف است و پاک،
خطر نزدیک و جان سرشار از شرارتی شاد!
ما را چه نسبت است با
غنچه ای که از نشستن ژاله ای
بر تنش بر خویش می لرزد؟
-چنین گفت زرتشت-
۸۵/۰۴/۱۰
ممنون می شوم نظرات شما را درباره شعر هایم بدانم
به امید دیدار