Unknown
مضطرب حال مگردان من سرگردان را...
پ.ن : دیروز رفتیم جشن نیمه ی شعبان
در خانه ی فرهنگ ایران در پاریس!
ساز و آواز گروه سایه.
به شوخی به بچه ها می گفتم اگر ساواک قرار
بود مراسمی بگیرد بهتر برگزار می شد!
پ.ن : قرار بود ننویسم
اما اینجا هم آدم هایی هستند که آدم را از خودش نا امید
می کنند...
دیروز وقتی برگشتم خانه
خجالت زده بودم!
فقط همین!
پ.ن: داشتم برای یکی از نوادگان بر حق
اسکندر کبیر(!) توضیح می دادم که مسلمان ها نوشیدنی های الکلی مصرف نمی کنند . اگر چه الکل مزایایی دارد
اما :
it's disadvantages are double
کمی فکر کرد و گفت:
If I accept your words, I would never marry
!!! ...
پ.ن :
یادمه وقتی شیرین عبادی(همون شیرین دوفازی خودمون-
قابل توجه دوستانی که این ترم با دکتر وطنی سیالات دوفازی دارند!)
با مردها دست داده بود همه اصلاح طلب ها گیج و گول بودن
که حالا اینو چه جوری توجیه شرعی(بر وزن خودشون) بکنند
چون تمام مراجع برای این موضوع حرمت قائل شده اند.
بالاخره مرجعشان یک حکمی(البته به استناد قرآن!)
اختراع کرد که :
اگر خانم ها امید ازدواج نداشته باشند ، دست دادن ایرادی
ندارد!
(حالا خودتون رو بذارین جای این دوست نوبل دارمون!)
-اینجا بعضی وقت ها خیلی سخته دست ندادن ،
اما از اون سخت تر اینه که آدم بفهمه طرف مقابل امید ازدواج
داره یا نه!!!!
پ.ن: میدانم دیر شده...اما احساس حماقت گاهی تنهایم
نمی گذارد!
حتی اگر لایقش باشم!
جان و دل از عاشقان میخواستند...
همیشه نزدن حرفای نگفته سخته ...
گاهی فقط باید دید و دم نزد ...
موفق باشی.