Unknown
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
سکوت محض
همه جا تاریک است
اما
چنان شوق لطیف و لذت نوازش کننده ای
تمام وجودم را در بر گرفته
که دلم می خواهد
یکی یکی تمام ستاره های این
آسمان تنها و بی ادعا را بشمارم!
وای خدای من!
چقدر این نور ماه قشنگ است
شاید ماه هم دل به لطفت بسته
و به همان ذکر لطیف...
نرگس ِ مستِ نوازش گر مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد!
چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد!
گر چه از کبر ، سخن با من درویش نگفت
جان فدای شکرین پسته ی خاموشش باد!
پ.ن : امسال شب های قدر را از دست خواهم داد...
دلم می خواست شب قدر را مثل سال های قبل
با مناجات آقای فاطمی نیا بگذرانم...که به نفسش سخت معتقدم!
سر ِ درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا ، نه هوای باغ دارد...
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد...
۸۵/۰۷/۱۷
کوشش بیهوده به از خفتگی