Unknown
دل بسته ام به شعله هایی که از قلبت زبانه می کشد
به نگاه هایی که هرگز نفهمیدم من به دنبالشان می روم
یا آنها مرا دنبال می کنند...
سال ها گذشته است...از وقتی که بی طاقت می شدم
گونه هایم را غرق بوسه می کردی و من نمی دیدمت!
همان روزها فهمیدم که از صخره صخره هایت خورشید می جوشد!
و از چشمه چشم های من اقیانوس...
آی که اگر دستانت اینقدر مهربان نبود چه شوقی داشتم که بمانم...
دلم می خواهد گریه کنم...کدام قلب است که با گریه پاک نمی شود؟
تقدیر خسته ی من همیشه مسافر بوده...
تقدیر زودباور من هیج کجا نشد که شب ها از غصه متلاطم نگردد...
سرنوشت مرا با همین ذکر لطیف سرشته اند که طعم بوسه های کودکی
را می دهد...یاد آن روزها که ...
اللهم انی اصبح و امسی مستقلا لعملی،
معترِفا بذنبی، مقرا بخطایای،
أنا باسرافی علی نفسی ذلیل، عملی أهلکنی،
و هوای اردانی، و شهواتی حرمتنی.
فاسالک یا مولای سوال من نفسه لاهیة لطول أَمله،
و بدنه غافل لسکون عروقه،
و قلبه مفتون بکثرة النعم علیه،
و فکره قلیل لما هو صائر الیه
...
پ.ن : دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من...
آی...گل عالم تموم شد..کی میایی...
بدون اجازه لینکت کردم
این کارم معنیش اینه که با تمام وبلاگت حال کردم
حوصله ندارم و الا بیشتر می گفتم
به من سر بزن
تو هم اگه حال کردی لینک منو بذار
بازم میام
بهتر می نویسم برات
الان حالم خوب نیست
منتظر باش