دل آرام



بایگانی

Unknown

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۸۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نمی دانم
گاهی روح انسان سنگین می شود...
می شکند!

هر چند میان عاشق و رفیق
هزار کوی بی نشان است
اما
هی لک رضا و لی فیها صلاح ...



دیوانه ی عشقت را جایی نظر افتادست

آنجا نتواند رفت ، اندیشه ی دانایی...

۸۵/۱۱/۱۶

نظرات (۴)

دیوانه ی عشقت را جایی نظر افتادست

آنجا نتواند رفت ، اندیشه ی دانایی...

قشنگه...
ولی سنگینه
خوشحالم که از درصد غم حاکم  بر اینجا کاسته شده...نواهای خوبی به گوش میرسه...
وقتی مهمانها به این خونه ها  سر میزنن حال صاحب خونه اثر  زیادی روشون میزاره....گاهی مهمون اونقدر غمگین می شه که تصمیم می گیره دیگه نیاد....اما وقتی دوباره میاد و میبینه خونه دوباره چراغهاش روشنه خوشحال میشه.
چه گل قشنگی :دی
به خاک :

از تشویقتون ممنون!
نمی دونم هم کلاس یا هم دانشگاه بودیم
یا نه...اصلا من رو میشناسید یا نه
بعید می دونم...اگر میشناختین میدونستین
اهل این حرفا نیستم که صرفا چیزی بگم
که بقیه خوششون بیاد!

اینکه شما از بعضی مطالب اینجا
که خیلی از شعرهاش مال خودم نیست
خوشتون بیاد نظر لطفتونه!
اما من اینا رو واسه خودم می نویسم
حتی اگر بدتون هم بیاد
برای من فرقی نداره...

سر هم به اینجا نزنین.
هیچ کس هم سر نزنه.
هیچ فرقی برام نمی کنه!
من به مخاطب احترام میذارم
به شعورش و به حضورش
اما دل به حضور و شعور مخاطب نبسته و نمی بندم!
ایران هم که بودم اینطوری بود
چه برسه به اینجا که
همون ۲ تا آدم حسابی رو هم که در روز می دیدم
نمی بینم!




به کرامتی که داری
سر خویش گیر و بگذر!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی