Unknown
چه غریب ماندی ای دل
نه غمی نه غم گساری!
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری!
پ.ن : به شب شباهت چشم تو اتفاقی نیست
نشانه ایست که روزم سیاه خواهد بود!
پ.ن : هر کس یه شیرین کاری می کرد وقتی میرفت پای تخته
منم تمام مدت فارسی حرف زدم!
پ.ن :
از دیروز نه اورکات ( یا وسایل محترقه ی مشابه!) نه چت و نه هیچ چیز دیگر.
گاهی ایمیل بنا به ضرورت!
پ.ن : وقتی روزگار ، تنها می خواهدت ... یاری اش می کنم
همیشه برگ برنده ی من در برابر سرنوشت استقبال از تمام تلخی هاش بوده
گاهی در تلخی او را به دنبال می کشیدم
گاهی تمام روز را حسرت می خورم برای دیروزهای همهمه و شلوغ!
و گاهی به سکوت مرگبار خودم افتخار می کنم که هیچ کس اینگونه خود را
به دست سرنوشت های عجیب نسپرده بود!
مرگ تبدیل به ویرگول بزرگی شده است
آی که منتظر جمله های معترضه ام
از آن دست که :
« خواهم بار دیگر با تو به صحرا رفتن...
ای رفته بیا
تا نروم از دست
این زخمه ی غم تار دلم بشکست...»
مرتضی آوینی