Unknown
شاید باور نکنی
همیشه پشت نگاه تو سنگر گرفته ام!
و جبهه ام جز با جبروت مادرانه ات
نجوا نکرده است!
شاید باور نکنی
در هیاهوی من
سکوت تو بال می زند
و در سکوتم
ترانه ی نامت قامت می کشد!
-سید حسن حسینی-
از شرابه های روسری مادرم
تقدیم به حضرت فاطمة (س)*
پ.ن : شب پاسخی صمیمانه است
به لطافت چشم های فروتن ات!
تا ابد آفتاب نگاهت، گرم است
در دل ما
انشاالله...
پ.ن : به همان دلیل که علیرضا خان عصار فرمودند که
« گفته بودم عاشقم ، حرفمو پس می گیرم...»
و هیچ کس هم شکایتی نکرد
ما هم این تبصره ی مربوط به شب
که در پ.ن اول پست قبلی نوشتیم رو با پ.ن بالا اصلاح می کنیم!
پ.ن : از سفرنامه نویسی در اینجا اکراه دارم!
دست نوشته هایم شاید مراعات حال دل آرام را نکند
توصیفات مفصل و بی مایه سرش را به درد می آورد!
احساس قفس میکند درون دنیای واژه های بی هویت
...
قرآن کوچکم را به روی نسیم ملایم صبح گشودم
در دلم بود که به مناسبت اربعین چیزی بنویسم
آیه ای است به همین زیبایی که :
انا لننصر رسلنا
و الذین آمنو فی الحیاة الدنیا
و یوم یقول الاشهاد...
که ما به پیامبران خود
و آنها که ایمان آورده اند
در آن روز که شاهدان گواهی میدهند
یاری می رسانیم!
...
پ.ن : من خواهشی ندارم که کسی مرا بفهمد
هر چند می فهمم که گاهی اینقدر فهمیدنم دشوار است
که بهترین دوستان هم شفاها استعفا بدهند!
پ.ن : دلم تنگ شده بود
اما مقاومت کردم
مثل همیشه
اما نه چنین زار...
نه چنین زار که
این بار افتاد...!
---
* به لطفت!
یه سوال دارم
خدایی
اصلا می خونی من چی می نویسم ؟ :دی
به بی دل :
دردتان فزون ؟
ممنون از دعای خیرتون :دی
به Z.M :
اولا که ما که ادعای چمران بودن نداریم
این داهات های اطراف پاریس هم اصلا شبیه
برکلی و اونجا نیست و اصلا فضا عرفانی نیست! :دی
ثانیا :
Hommes
Gens de poussiere et de toutes facons…
O! chercheurs de raisons pour´s en aller ailleurs!