Unknown
سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۸۵، ۰۱:۳۰ ق.ظ
چون ما نباشیم مجنون
که لیلی
غیر از دل ما
محمل ندارد...
پ.ن : کنت کنزاْ مخفیا !
پ.ن : داشتم برای خودم شعر می خواندم به این جا رسیدم که :
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد...
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و رفت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد...!
پ.ن : محمد علی بهمنی یادش به خیر!
با ایهام های لطیفش ...
مخصوصا آنجا که می گفت :
گاهی نمی توان -به خدا- حرف درد را
با خود نگاه داشت و روز معاد زد!
------------------
واذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه
وقالوا
لنا اعمالنا ولکم اعمالکم
سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین
با من انگار کسی وعده ی دیداری داشت...
۸۵/۱۲/۲۲
پ.ن : جالبه که بازم موقع به روز شدن دیدمتون.. همین...