برای تاریکی دل خودم...
¤ دوست دارم فیلمساز شوم...اما از بازیگری بدم می آید
نقش هیچ چیز را دوست ندارم بازی کنم..
حتی نقش مشکلات پیروز و یا دلخوشی های تسلیم شده را...
¤ دوست دارم آهنگساز شوم..پر از ملودی های تازه است در دلم
از عود و چنگ و تار و سه تار و پیانو و حتی گیتار هم خوشم می آید
اما هیچ دلم نمی خواهد نوازنده باشم!
¤ اهل دلم ... هر چند از تهران زیاد خوشم نمی آید!
¤ دوست دارم بروم وزارت امور خارجه!
به نظرم آدم های ضعیفی داریم آنجا !
از تحقیقات نظامی هم خوشم می آید
باید بیرحمانه ترین ابزار را برای دفاع بسازیم!
مهمترینش فرهنگ است!
¤ از اینکه معلم باشم بدم می آید!
حتی استاد دانشگاه هم نمی شوم...
¤ معتقدم در این دنیا هر لحظه
بی نهایت معادله و بی نهایت مجهول
به صورت داینامیک
با یک روش مشابه و پیچیده
تولید و حل میشود!
که روش حل آنها با تجربه هم به دست نمی آید..
که اگر اینطور بود ریش های سفید و هزار ساله ی نوح با
اشک غم پسرش خیس نمی شد!
¤ زندگی ام این روزها شده در حد پت و مت!
آشنایی هایم در حد چت و مت!
¤ به دوستی می گفتم :
شما هم اگر تنها فوتبال بازی کنید
و توپ را به دیوار شوت کنید تا برگردد ، شاعر میشوید!
اصولا تمام شاعران ما با توپ شاعر شده اند احتمالا
غیر از باباطاهر که روش دیگری را برگزید!
¤ من شاعر همان شعری هستم
که دم در
ماشین بهش زد مرد!
من شاعر همان شعری هستم
که از
زیر پل عصمت
به سلامت
رد شد!
من شاعر این شعر سیاهم هستم!
¤ از ماست ترش بیشتر خوشم می آید
مشکل آنجاست
که هیچ بقالی نمی گه
ماستش ترشه!
¤ شاعر نوبنیاد
باز هم گله کرد!
نصف شب هم حتی...
شاعری نوبنیاد از الهیه و چمران بگذشت!
¤ در آینه از خودم خوشم می آید!
این آخر گله از روزگار است!
¤ بعضی دلشان برای ماهی میسوزد
بعضی برای ماهیگیر!
اما هیچ کس دلش برای تو که
سر قلابی نمی سوزد!
تمام!
نوشته ات فوقولاده زیبا بود...
آدم گاهی باید بازیگر فیلمی بشه که خودش ساخته...