Unknown
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد ، بردارم ،
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند...
سهراب سپهری...
لا یسمعون فیها لغو و لا کذابا ...
¤¤¤¤¤¤
پ.ن : یاد این قطعه ی زیبای حسین پناهی می افتم که :
ما چیستیم!
جز مولکول های فعال ذهن زمین
که خاطرات کهکشان ها را مشغول می کنیم...!
پ.ن : با من ِ بی کس ِ تنها شده ، یارا تو بمان!
همه رفتند از این خانه ، خدا را تو بمان!
زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان...
دل ما خوش به فریبی است...
دل ما خوش به فریبی.....
پ.ن : رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست...
¤¤¤¤¤¤
گاهی خیال مرگ رهایم نمی کند ، همین نزدیکی هاست
خواب دیده ام
چقدر دل بستن به زندگی سخت است!
و چقدر دل بستن ساده...
بگذریم ، کسی چه می فهمد!
¤¤¤¤¤¤
پ.ن: یاد این جمله ی اکبر عبدی می افتم که می گفت :
اگه خون زرد بود
تا حالا ما هزار بار ترکش خورده بودیم!!!
پ.ن : این پست آخر انکراتیک هم چیز خوبی است!
مخصوصا اینجایش که می گوید :
« دوباره نوشتم ..
چرا که خیال کردم ممکن است روز قیامت هم دیوار حاشا بلند باشد ..
مد شده است دیگر .. آقا مونتاژ است .. من عاشق نبوده ام ! »
پ.ن : یادم هست یکروز پسرعمویم با ذوق و حرارت نامه نوشته بود
که می خواهد بازیگر شود...
جوابش دادند : باز از رقاصی خیلی بهتر است!!
پ.ن : دیروز در طول مدت ارائه ی پروژه این آهنگ « یاد استاد!» افتخاری
در ذهنم می آمد که :
این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی!!!
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم
از تو دارم!!!
پ.ن : باز شرمنده ام از این سر باقیمانده!!!
پ.ن : به قول سید :
باز هم چون سابق ، کلاه عاشقان را باد برد!!
پ.ن : دارم به این فکر می کنم
گیتار زدن توی مترو
شرف بیشتری داره
از پول گرفتن از این کمپانی های بزرگ!
پ.ن : شاعر می فرمایند :
شهرزاد قصه گوی من!
ماجرای تازهای بیافرین
داستان بهتری ردیف کن!!!
"مردن" توی مترو
شرف بیشتری داره
از پول گرفتن از این کمپانی های "حقیر"!