Unknown
پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
گفتمش :
اما دل من می تپد
گوش کن
اینک صدای پای دوست
گفت :
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند!
این صدای پای اوست!
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش :
شیرین ترین لبخند چیست؟
گفت :
لبخندی که عشق سر بلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!
پ.ن : من مسلمانم !
پ.ن : تنهایی از تمام زوایا نفوذ کرد...
پ.ن : وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم...
پ.ن : لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد!
پ.ن : ها ... صورتم را به پنجره نزدیک می کنم
ها...
تو را به راستی،
تو را به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است ...
قیصر امین پور
پ.ن :
مرا فریب باش!
آرام کن
پ.ن :
فبای الای ربکما تکذبان؟!
۸۶/۰۴/۰۷