Auf Wiedersehen mein süsses Herz
سکوت می کنم و عشق
در دلم جاری است
که این
شگفت ترین نوع
خویشتن داری است!
تمام روز اگر بی تفاوتم اما
شبم قرینه شکنجه
دچار بیداری است!
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای
هر چیز
به جز من و تو
و
عشق من و تو
تکراری است!
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم
سرد و زرد و زنگاری است!
بهشت من!
به نسیم تبسمی دریاب!
جهان - جهنم ما- را
که غرق بیزاری است!
پ.ن : گاهی با تمام وجود می فهمم که
چرا
دنیا زندان مومن است!
ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنو بربکم
فآمنا...
پ.ن : بچه که بودم دکارت می گفت :
تنها چیزی که در دنیا به مساوات تقسیم شده است
عقل است
زیرا کسی از کمی آن گله نمی کند!
.
..
اما من از همان موقع گله داشتم!!!
پ.ن : راستش در این یک سال بزرگوار(!) نشده ام
که سکوتم
تمام و کمال
بی اعتنایی محض است
به آدم های کوچک و آرزوهای هم اندازه شان!
پ.ن : رفیق راهی و
از نیمه راه می گویی...
وداع با من بی تکیه گاه می گویی
.
هنوز حوصله ی عشق در رگم جاری است
نمرده ام که غمت را به چاه می گویی...
پ.ن : چند صفحه ی دیگر که ورق بزنی
تمام میشود این
برگ های تنهایی...
به انتهای تنهایی بزرگ من
که
با لبخند سرخ حوا آغاز شد...
روزگاری رازِ زیبایی زنبق ها را نمی دانستم! دستم به دستگیره ی دل سپردن نمی رسید! چشم چکامه هایم ضعیف بود! پس با عینک عشق به آسمان نگاه کردم! به باغ و بلوغ بوسه و بی حصاری آواز! به پولک سرخ ماهی تنگ! به چهره ام در آینه ترک دار! نگاه کردم و دانستم! دانستم که جهان، کوچکتر از کره درس جغرافی دبستان است!!!!