LAST MOMENT
دارم آرزو می کنم
می خواهم از همین بین راه
از همین جایی که هیچ کس نیست
کمی از کناره ی دنیا
راه بروم
از کنار همان جاده های تنها
که مردان بسیاری را گم کرد...
مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند!
و صدایشان در هیچ قلبی نپیچید
می خواهم کمی دورتر از شما
کمی نزدیک تر به ماه
بمیرم ...
به چشمهایت قسم...
ان الانسان لفی خسر!
این بار به نامت قسم دادم آسمان را
که در آبی تو پرواز کنم
و دست شوق تو زیر بال هایم را بگیرد!
به نام تو که جادوی نامت
محفل آبی عاشقان را سرخ نگاه داشته است
به نام تو که مادرت
معنای پرواز بود...
پ.ن : اگر چه رو سیاهم پیش رویت...
پ.ن :
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است!
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست!
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز...
پ.ن :
من از تمام خداحافظی ها و
پایان ها می ترسم!
من از تمام سال هایی که عبور می کنند
من از خاطره های ساده ام می ترسم....
من از تمام ماهها .. از تمام روزها .. از تمام دقیقههایی که میگذرند میترسم ...
بی او ٬ من از دنیا ٬ از زندگی ٬ از بودن میترسم ...
من میترسم ...
من گم شدهام ...