Unknown
جمعه, ۱۵ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
همچو خاکی است که در دست نسیم افتاده...
پ.ن : احساس می کنم سربازانم در برابر چشمانم
یکی یکی کشته می شوند
و من باید بایستم تا از آن گوشه ی حادثه تیری بیاید
و نگذارد تا غرور نیمه جانم زجر بکشد...
پ.ن : چند قدم به رهایی بیشتر نمانده...
اما
من از رهایی نیز می ترسم!
این روزها مدام دلشوره های قدیمی
و اضطراب های سال خورده
تعقیبم می کنند...
چند قدم....
مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم :
از آسمان پُرم!
۸۶/۰۴/۱۵
این روزا اضطراب مهمون همه دلها شده....یک اضطراب گنگ