دل آرام



بایگانی

Unknown

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ

یه آسمون شرجی ، یه بغض بی اراده...



زندگی خیلی سریع می گذره...
و من مثل همیشه مجروح ثانیه های در گذر هستم...

زندگی دانشجویی من در پاریس
به نظر میرسد تمام شده است!
هر چند حکایت همچنان باقی است...

دیروز با بچه ها خداحافظی کردم...
روز اول که می آمدم خودم را آماده کرده بودم
برای آنکه دوستم نداشته باشند!
اما...

اما حالا می فهمم سنگ دل شده ام!
وقتی بغضم نمی گیرد وقتی Samuel
با چشمان اشک آلود می گوید :

دلم برایت تنگ می شود...

یا وقتی Eser با لحنی که تمام و کمال
صاف و صمیمی بود می گوید :

یعنی دیگر تو را نمی بینم؟
و سکوت می کند

و من چون -ندیدن ها - دیده ام و
سنگ دل شده ام ! می گویم :

نمی دانم
اما دنیا خیلی کوچک است...

یا وقتی Alberto
برایم می نویسد :

محمد!
میدانم که فردا می روی
و دلم می خواهد بیایم و خداحافظی کنیم
اما بهتر است که با همین ایمیل ...
اینگونه برایم ساده تر است!

-----------

پ.ن :‌ سنگ دل شده ام!
اما...

اما باز هم وقت رفتن است...
وقتی بارهایم را می بندم برای رفتن ...
همیشه یک حس غریب دارم
یک شوق وصف نشدنی
و یک دنیا شرمندگی....

هم تازه رویم هم خجل
هم شادمان هم تنگ دل

کز عهده بیرون آمدن
نتوانم این انعام را...

پ.ن : از خدا می خواهم عذر را در تقصیر و غفلت بپذیرد
و باری را که از دوش من سنگین تر است بر عهده ام نگذارد...

هذا مقام العائذ بک من النــار...

چقدر این آیه را دوست دارم که :

فاطر السموات و الارض
انت ولیی فی الدنیا و الاخره
توفنی مسلمآ
و الحقنی بالصالحین...

۸۶/۰۴/۱۸

نظرات (۱۳)

یاعلی
غصت نشه ها...
چون میگذرد غمی نیست
Hey
...
اوه ،‌جناب هم رفتنی شدینا :دی

می گویند :‌ ژرفای محبت تنها در لحظه فراق شناخته می‌شود !

و من یتق الله
یجعل له
مخرجا
به همین سادگی
salam. mibinam ke az in 2 shab ke nazashti ye khabe rahat bokonim chizi naneveshti. tu peinevesht ha donbalesh migashtam:D
یارب این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هر چه خواهی بکن ولیکن ان نکن
در پناه هو
حاجی خیلی آمار بد دادیا :دی
(خودم از وحید آمار دقیق رو گرفتم !)
بنده خدا وحید چه زود آمار داد :دی

قربانت
هر شروعی پایانی داره...
همیشه از رفتن میترسم و همش دارم لحظه هارو میشمرم که تموم نشه و نزدیک نشه اون لحظهای که منم باید برم ...
اما اینو میدونم که باید برم چرا نمیدونم... الان که Postشمارو خوندم انگار اوضاع بهتر شد
یاحق...
لواشک یادتون نره !! :دی
امشب دلم برات خیلی تنگ شده
۱۹ تیر ۸۶ ، ۰۰:۵۹ علی میرطار
اینجا وبلاگ محمد بازارگانه؟
۱۹ تیر ۸۶ ، ۰۴:۳۴ سکوت شبانه
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.


                                                            شریعتی

هوالله.
سلام.
درس رو تموم کردید؟
غافلگیر شدم!
سلام
نه!
قسمتی از کار مونده ولی دیگه کلاس ندارم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی