Unknown
جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۳۰ ق.ظ
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار که – سرمست و غزل خوان – من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیایی...م
۱. این روزها فقط برایم مهم است که ...
۲ . که می گوید این لجبازی هایت زندگی بخش نیست؟
که می گوید که همیشه از موافقت زندگی باید ساخت..
من عاشق زندگی ام!
که می توانم بخوانمت و ...
صدایت را با رمز و کنایه بشنوم
و
هزار هزار آرزو و خیال در سر داشته باشم که....
۳. در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز...
۸۶/۰۵/۱۹