Je ne sais pas devrais je pleure pour toi !
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخرة حسنه
و قنا عذاب النار
۱. من در همین حوالی...در معرض غروبم!
۲. دل من جز با دل تو با دلی آروم نمیشه!
۳. نه تنهایی و نه این سکوت بی تلاطم ، هیچ کدام ...
آنچه این روزها و تمام آن روزها درد را مثل ساقه ی نیلوفر
به روحم گره می زند ، فکر کردن و به خاطر آوردن است...
خودم را بهتر از بقیه می شناسم! و میدانم که طاقت
این درد را ندارم و روزی مثل همین روزها از بار زندگی شانه هایم را
آسوده می کند! هر چند نزدیکی آن روز را نمی دانم اما سخت منتظرم که
خداوند رحیم و بخشنده است!
۴. گفتم که...میترسم از خدا چیزی بخواهم!
میترسم جهل مداومی که ناشی از انسان بودنم است
بر دست رحمتش ناشکری قلمداد شود ...
و فقط همان یک آیه را می توانم بخوانم!
۵. قسم می خورم که در تمام عمرم از هیچ کسی و از هیچ حرفی
نه ناراحت شده ام و نه خوشحال!
من خودم را خوب می شناسم...
اگر چه در گذشته گاهی از همین واژه های مبتذل و معمول «خوشحالم کردید..»
و «خیلی ناراحت شدم..» بنا به تعارف و یا گاهی از سر خجالت استفاده می کردم
اما همان روزها هم می دانستم که حقیقت ندارد.
۶. ای پرستوهای خسته!
سرزمین پاکی ام کو
این خیابون ها غریبن
کوچه های خاکی ام کو...
نه سکوتی نه صدایی
نه رهی نه ردپایی
« توی این هوای دلگیر ، من اسیرم تو رهایی...»
گرهم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست