Unknown
کاروان رفته منزل به منزل ...
قصه ی ساربان
مانده بر دل...
ربنا اتمم لنا نورا
و اغفرلنا
انک علی کل شی قدیر
۱. یاد ترانه های لطیف نیلوفرانه می افتم....
و یاد شاعرش!
خدایا ... خدایا
یگانه تویی
همه گریه ها را
بهانه تویی
یا وقتی اوون شب ها با ماشین از دل کویر
آهسته رد می شدیم و اینجا می رسید که :
بهارا ...بهارا !
بهانه مگیر
ز خاکستر ما
زبانه مگیر
کویر دلم را تو باران نوری
تو رودی
تو دریا
تو شوق عبوری...
یا این نیایش دل انگیز :
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من ، جانا به عهد خود وفا کن!
۲. از روزی که قیصر رفته مدام شعرها و خاطره ها
از جلوی چشمم رد می شود
انگار تمام واژه های زیبای زندگی ام یتیم شده اند!
تنها به این دلخوشم که خودش می گفت :
در بند خویش بودن ، معنای عاشقی نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگانی!
۳. به قول سعدی :
سخنی که با تو دارم
به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم
تو ببر
که آشنایی!