دل آرام



بایگانی

چند خط برای ...

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۸۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نخستین گناه کدام بود؟ نمی دانم...
شاید وقتی بود که
آدم برای اولین بار -روی ماه- قدم گذاشت
و حوا - حوای بی خبر- 
 بی هوا هورا می کشید...

یا همان وقت که
میان دشتی بی انتها سبز
بی آنکه بداند
دستش را گرفته بود
و خیره به آسمان
بی آنکه بخواهد
پرسش را اختراع می کرد و
آدم...-آدم که دلش جای دیگری بود-
می خواست چون گوسفند یعقوب
از -چرای- او بگریزد!

نه... شاید بار اول زمانی بود که
مردی از پشت کوه
با دشنه های کاغذی اش
چون راهزنی دل شکسته
راه بر زنی بست
که از او چند سال مجنون تر بود!


اسمش را گذاشته بودند ابراهیم . برای همین وقت ها...
تا آتش را برای سارا سرد کند
و نگذارد که هیچ تیغ براقی
عریانی اش را به رخ او بکشد!

و آنگاه
عشق چون عذابی آسمانی
مرد را به درد
و زن را به مرد
مبتلا کرد!

مدرنیته از موسی شروع شد
با فرمانی هیدرولیک که دریا را به دو نیم می کرد
و نیمه ی سیب را دلیل جاذبه...

آنوقت بود که دوباره -پس از سال ها- باران گرفت...
و به مریم آموخت که چگونه سکوت کند!
وقتی هیچ کس جرات نداشت
عاشق صدای لرزانش بشود...

فان تولوا فقل آذنتکم علی سواء
و ان ادری اقریب ام بعید ما توعدون!
و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین...

۸۶/۱۱/۱۸

نظرات (۶)

سلام وبلاگ زیبایی داری سری هم به کلبه ی درویشی ما بزن
موضوع وبلاگ ها مون نزدیک به همه منم اهل شعرم و ادب اگه با تبادل لینک موافقی  یا علی
سلام محمد. وبلاگ زیبایی داری! :دی
لینک قبلی چه جنجالی شد! نگفتی آخر سر! پاریس می بینیمت یا نه؟ کجا شیرینی پاسپورتو بگیریم ازت پس! شیرینی فرانسوی هم که خوردن داره. ایران بهش می گن ناپلئونی!
نیما جان سلام.
من باید پاسپورتم رو بدم
به اداره ی مهاجرت اینجا واسه ادامه ی کارهام.
و اینا احتمالا یه سه هفته ای پاسپورتم رو نگه می دارن.
بنا بر این فکر نکنم بتونم ببینمتون!

من این نوشته ام رو خیلی دوست دارم!
اصلا بی آنکه خودم را دوست داشته باشم
این روز عاشق خودم شده ام...
عاشق همین چند خطم...باور کن!
ای بابا! :((
حالا اگه کارت جور شد بیا دیگه!
سلام
آسمان بار آمانت نتوانست کشید
جرعه ی عشق به نام من دیوانه زدند!
زیبا می نویسی.
امیدوارم مشکلات به زودی حل شن.
موفق باشی
پست قبل را می خواندم
بسیاااار جنجالی
من هم از اخبار شمارش معکوس نشنیدم
مملکت گل و بلبل است دیگر !
و گل و بلبل تر از آن، مردمانش!!