هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است ...
ذلک فضل الله یوتیه من یشاء ..
پ.ن : این روزها از حال و روز دلم هیچ کس جز خدا ..خبر ندارد.
و کفی بالله شهیدا..
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است ...
ذلک فضل الله یوتیه من یشاء ..
پ.ن : این روزها از حال و روز دلم هیچ کس جز خدا ..خبر ندارد.
و کفی بالله شهیدا..
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد ...
پ.ن : یکی از نماد مظلومیت های جمهوری اسلامی همین
سینمای ماست..
یعنی آدم فیلم ها رو نگاه میکنه..یکی از یکی مزخرف تر.
یکی از یکی کثیف تر ..
به ندرت فیلم هایی رو میشه دید که آبروی دیده شدن
رو داشته باشند..تازه اونها هم هیچ مضمون فرهنگی ندارند.
البته عمده ی این مشکل به خاطر اینه که
فیلم نامه نویس ها و بازیگران و کارگردانان ما اغلب آدم های
مزلّف و بی حیثیتی هستند..
و حرف ها .. چهره ها و دل های عمیق و بکر
در این فضا مهجور مانده اند ..
پ.ن : این دانشجویان مسلمانی که در دانشگاه ارواین
به حضور سفیر رژیم صهیونیست اعتراض کرده بودند
زندانی شده اند..هیچ کاری هم نمیشه کرد.
تو رو خدا آزادی بیان رو داشته باشید..
اینها از رئیس جمهور بقیه کشورها دعوت میکنند
و از کسانی که جلسه شون رو به هم میریزند تجلیل می کنند
و حتی مشتی رند را سیم می دهند که سنگ زنند!
اما وقتی چند تا دانشجو به حضور یک آدم رذل
اعتراضی می کنند باید بروند زندان..
تازه اینجا بچه ها حتی در خفا می ترسند که حرف سیاسی
بزنند..
داریم می فهمیم آزادی یعنی چی..
پ.ن : یادش به خیر..
همیشه می گفت :
معشوق بودن هم کار هر کسی نیست..
عرضه می خواهد!
پ.ن : به قول شاعر :
من عاشق کج فهمی بسیار تو ام!
و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما ...
پ.ن : این روزها اغلب به سکوت قسم می خورم
و به کلماتی که شهوت دیده شدن ندارند..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن : همه اش تقصیر مجنون بود..
لیلی وقتی اولین واحد عشق را گرفت
که مجنون حتی یک دوست داشتن ساده هم بلد نبود
و حساب هیچ نگاهی را نمی فهمید..
لیلی همیشه می دانست
چیزی هست که او نمی داند
و حرفی
که او نخواهد فهمید ..
و ناچار تمام نگاه هایش را بغض می کرد.
بغضی که در تاریخ گم شد..
و سرنوشتی که به نفع مرگ تمام شد.
ای که یک گوشه ی چشمت دل عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ..
پ.ن : نعم القادر الله ..
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد ..
هر کلمه ای از نور را که خواندم
پیش چشمم ظاهر شد ..
دیدمش ..گریستم ش.
دنیای من دنیای اسم هایی است
که آرزو دارد با دیدنشان تمام شود..
اسم هایی که بی دلیل انگار
بر من نازل شدند..
مثل آیه های باران..
الحمدلله علی طول اناته فی غضبه
و هو القادر علی ما یرید ..
الحمدلله علی حلمه بعد علمه ..
ما نه دو دیدیم و نه یک !
پ.ن :
توی مجلس عزاداری بودیم
بهم گفت : تحسین ات می کنم..
ولی برات نگرانم.
منم سن تو بودم اینجوری بودم
اما به اینجا رسیدم که..
بهش گفتم
به خدا منم برای خودم نگرانم
که نکنه یه روز
از این روزها
فاصله بگیرم ..
گفتم که بوی زلفت .. گمراه عالمم کرد ..
بگذار دست های تو
آرامش بخش طوفان در به دری ها شود..
پ.ن : علی (ع) در وصف دنیا می گوید که :
فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب!
اینکه می گویند دنیا جهنم مومن است را می فهمم
اما بهشت کافر بودنش را نه ..
به خدا من حاضر نیستم
زندگی ام شبیه اینها باشد.
پ.ن :
عمر آدمی به اندازه ی خاطراتی است که
حسرت شان را می برد..
من دلم برای خیلی روزها تنگ شده..
هر چند از سکوت این روزها
هیچ شکایتی ندارم.
آدم ها اغلب می جنگند تا تسلیم شوند
و یا گاهی می جنگند تا بمیرند..
و من این بار مردم تا تسلیم شوم.
..
و لا حول و لا قوة الا بالله
العلی العظیم
پ.ن : این روزها زمزمه ام شده است .
« توبه ی خودش که هیچ..
توبه ی بقیه را هم
زیاد شکسته بود ..»
ای سید ما ..ای مولای ما
..
ما این راه را ادامه خواهیم داد
با قدرت هم ادامه خواهیم داد
در این راه ما را
با دعای خود ..با حمایت خود
با توجه خود پشتیبانی بفرما.
بسم الله الرحمن ارحیم
اذا جاء نصرالله و الفتح ..
پ.ن : این هفته سخنرانی سفیر رژیم غاصب صهیونیست
در دانشگاه ارواین بود..و بعضی از دانشجویان مسلمان
به نحوی اعتراضشون رو نشون دادند..
ببینید چقدر فضا بسته است که مجبور میشوند
به این صورت اعتراض خودشون رو نشون بدهند.
و معلوم نیست چه بلایی سرشون بیاد
..
البته بهترین قسمت ماجرا وقتی است که
به او می گویند : اینجا اسرائیل نیست..
و او جواب میدهد که:
تهران هم نیست..
شاید بعد از ۹ دی امسال.
دومین باری بود که کلمه ی تهران
برایم اینقدر غرورانگیز بود..
من از حوادث اخیر واقعا ممنونم.
که فضای کشور رو این چنین
به حالتی که باید باشد
برگرداند..
بعد التحریر :
الحمدلله الذی هدانا لهذا
و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله..
امام می گفت .
من مطمئنم که مردم ما از مسلمانان صدر اسلام
بهترند..
امام همیشه راست می گفت..
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم ...
~ گوشه گیری کرده ام از تمام رنگ هایی که اطرافم زده اند
رنگ هایی که هیچ کدام بوی تو را نمی دهند.
من به تو قول داده بودم که
جز لبخند تو
فریب هیچ زخم دیگری را نخورم.
و هنوز ایستاده ام
درست همانجا..
درست همانجا که تو رفتی..
~ از وقتی که آمده ام .. از تمام جمع ها
ناخود آگاه کنار کشیده ام ..
انگار جز جمعیت تو
هیچ هوای دیگری به من نمی سازد..
باشد .
همین قدر هم نباید از خودم می گفتم.
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ ...