دل آرام



بایگانی

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

گوشه گیر ای یار
یا جان در میان آور که عشق
تیر باران است..
یا تسلیم باید یا حذر..



اذ قال له ربه اسلم ..

پ.ن : زیر درخت ایستادم تا باران بند بیاید
شاید اگر درست چند سال قبل بود
زیر باران میدویدم تا نفسم...

پ.ن : من از راه های نرفته بر نمی گردم.
از این طعنه ها زیاد خورده ام
و زخم زبان هم زیاد شنیده ام..
اما به لطف خدا در دلم اثری نداشته
مطمئنم که خدا کمک مان می کند
و لینصرن لله من ینصره..

پ.ن : عیب شیرین دهنان نیست که خون میریزند
جرم صاحب نظران است که دل می بندند..

۷ نظر ۲۳ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

هوای ابری است و چشم های تو خوب بارانی...

۲ نظر ۲۱ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

عشق ، قابیل است..قابیلی که سرگردان هنوز
کشته ی خود را نمی داند کجا پنهان کند...


۳ نظر ۲۰ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

من درد تو را ز دست آسان ندهم...



هذا مقام العائذ بک من النار...

شاید هیچ وقت مثل این شب ها نگران نوشته هایم نبوده ام
که تو راضی باشی از سطر سطرش..از کلمه کلمه اش.
حرف هایم شاید تکراری باشد
اما محبت تو هر بار مثل باران تازه است..
می بارد و می شوید و ..انگار دوباره زنده می کند.
الحمدلله المالک الملک. مجری الفلک. مسخر الریاح.فالق الاصباح
دیان الدین. رب العالمین...

پ.ن :‌ آن شب را هیچ یادم نمی رود. همان شب که موسی
گریخته بود..همان شب که به یاد تو آرام شد..
و به دست تو برخاست..
الحمدلله علی طول اناته فی غضبه..
و هو القادر علی ما یرید..

الحمدلله الذی یجیبنی حین انادیه..

۱۵ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

و الذین آمنوا اشدّ حب لله ..



پ.ن : گفت از اسم اعظم مرا اسمی بیاموز !
شیخ گفتش : کدام اسم را دیدی که اعظم نباشد؟

پ.ن : وقتی می خواند : ان الحسنات یذهبن السیئات
شوق عمیقی در دلم بود..

زندگی یک فرصت بی نظیر و نایاب است..

۱۲ نظر ۱۲ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بگذار این سال های حرام بگذرد...



پ.ن : ما منتظریم تا محرم گردد!

۸ نظر ۰۹ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

الحمد الله الذی لم یتخذ صاحبة و لا ولدا..



پ.ن : درست از همان ابتدا که می گوید :
اللهم انی افتتح الثناء بحمدک..
قلبم شروع میکند به لرزیدن..

پ.ن : حدودا چهار یا پنج سالش است
پدرش دستش را گرفته...
بازیگوش ولی مودب است!
من به بقیه معرفی اش میکنم :
این آقا محمد-امین خیلی پسر مودبی است..

پدرش - که وجود نازنینی است-با عجله به میان می آید
دستی به سرش می کشد و بلافاصله می گوید :
بگو ماشاءالله محمد امین جان!

در دلم تحسین می کنم این عجله اش را
و فکر می کنم که چرا قرآن می فرماید :

رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی
انعمت علیّ و علی والدیّ
و ان اعمل صالحا ترضاه
و اصلح لی فی ذریتی
انی تبت الیک
و انی من المسلمین

و چه نعمتی بزرگ تر از اینکه آدمی
قلبش مطمئن و روحش آرام به نور حقیقت باشد..

پ.ن : شب آن جمعه ی تاریخی
برایشان نوشته بودم : یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا
از دستم عصبانی شده بودند..
که چرا آیه قرآن را به آدم ها می چسبانی!
گفتم این ویژگی حق است.
یکی از نشانه های حقیقت این است که عده ای را
مطمئن و برخی دیگر را  منحرف می کند..

وقتی عذاب خداوند برسد..همان ذره های تردید هم
موجب پیوستن آدم به اهل عذاب می شود
الا من رحم ربی..

خیلی ها منتظر نشسته اند رسوایی ما را ببینند
و بگویند : دیدید...ما که گفتیم حکومت الهی نتیجه نمی دهد
ما که گفتیم دست از این اعتقادات فضایی بردارید!

البته وعده ی پیروزی خداوند قطعی است
تا زمانی که ما دلمان پاک باشد..
و دستمان نلرزد!
و صد البته ما حتی پیروزی را هم نمی خواهیم که
بزرگ ترین پیروزی برای ما رضای خدا است..
حتی اگر شکست بخوریم..
حتی اگر سر نیزه برویم..

می گوید :‌ آدمی که اینقدر مطمئن باشد
حتما به جهنم می رود!

می نویسم برایش که
به قول حافظ :

خوش چمنی است عارضت!

۱۶ نظر ۰۶ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

تار و پود هستی ام بر باد رفت اما نرفت

عاشقی ها از دلم...دیوانگی ها از سرم!



پ.ن :
 میگن : فلانی واسه خودش یه انجمنه!

پ.ن :
-یک دست جام باده- ی نفیس
تقدیم به برنده ی خوش شانس زلف یار !

پ.ن :دنیا پر از مجنون شده
مردی کن و لیلا بمان!!!

۵ نظر ۰۴ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بادهای -بی طرف-

ابرهای سر به زیر ..


پ.ن : خسته از فریب ×
مرد از شکار خودش بر می گشت
و حرفی جز حسرت همیشه نداشت
زن ، بی تاب ، مثل بعد از ظهر
گیسوانش را شانه می زد
تا به قیمت دلخواهش
به تنهایی مرد بفروشد..

۰ نظر ۰۳ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

الحمدلله علی حلمه بعد علمه..



من به تک تک لبخندهای تو ارادت دارم
من به قطره قطره اشک های تو وقت دعای افتتاح
محتاجم...

پ.ن : ما از اون دست عاشق ها نیستیم که اگر به خیال خود
معشوق را رسوا کنند...بی خیال عشق بشویم
برویم بنشینیم یکجا و محض خاطر پاکدامنی
بیانیه بدهیم..

صبر کن .. فقط کمی صبر کن..
ما خدا بخواهد
تا سر نیزه با تو هستیم..
تا سر نیزه..

الا علی الدنیا بعدک العفا

بعد از تو خاک بر سر دنیا !

پ.ن : من فریب شما را نمی خورم..
با اینکه از در دیوار برایم درد مانده است..
و دوست و دشمن برایم سنگ هدیه می فرستند.
گریه ها و فحش ها و حرص و جوش هایتان
فریبم نمی دهد..

غری غیری..

پ.ن : به قول شاعر :

بگذر از نی.. من حکایت می کنم!

۳ نظر ۰۳ شهریور ۸۸ ، ۰۰:۳۰