دل آرام



بایگانی

۵۴ مطلب در آذر ۱۳۸۳ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
حوض نقاشی من ، ماهی قرمز من..رنگ نداشت!..بی رنگ بود..یک رنگ بود!
....
حوض نقاشی تو *


-عکس با کمی تغییرات توسط نگارنده گرفته شده است!
۵ نظر ۱۲ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

نوشته هایم وارونه شده است .... سرنوشتم هم ! ... چرا که هنوز زور حرف روز است ... جنگ را گنج می دانند تا بازار مرگ را گرم نگهدارند ...  هنوز هم ٬عرف فرع است و باید شرع را در عرش جست !! .... این روزها ٬ زمستان درس  سرد  خود  را مرور می کند .... همه چیز وارونه شده است ... نوشته هایم هم!

پ.ن : وارونگی صفایی دارد‌ (!)  ... تابع پوشا و یک به یک ... یادت که هست؟ ...

۱ نظر ۱۱ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آب از دیار دریا٬
آهنگ خاک می‌کرد٬
بر گِرد خاک می‌گشت٬
گَرد ملال او را از چهره پاک می‌کرد٬
از خاکیان ندانم ٬ ساحل به او چه می‌گفت٬
کان موج نازپرورد٬ سر را به سنگ می‌زد ٬ خود را هلاک می‌کرد٬
خود را هلاک می‌کرد ...

خود را هلاک می‌کرد ...

خود را هلاک می‌کرد ...

۳ نظر ۱۱ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
رفتار اجتماعـــی من معجون عجیبی است از
لبخند
دریبل دو طرفه
بازی بدون توپ
سانتر از جناحین
پاس به عمق
پنالتی
و
خشم...
گاهی دلم برای خودم عمیقا میسوزد و گاهی از خنده های مرموزانه ی خود میترسم..
۲ نظر ۱۰ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
شــاعری در مشعر...
عـــارفی در عرفات...
                           بر گل روی محمد(ص) صلوات!
۱ نظر ۱۰ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
روزی تو خواهی آمد
     از کوچه های باران
            تا از دلم بشویی
                        غم های روزگاران..
۲ نظر ۰۹ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
هوای غریب پاییـــز..خنکی در جاده ی بازگشت..به خانه،به خود...خنکی پاییــز همیشه هم طنین مبهم برگ های خشک و زرد را همراه نیست..رمز سحرآمیـــز غروری که مورد طعنه ی  زمستان است...این روزها پاییـــز و زمستان هر دو سردند ولی این کجا و آن..تو گویی خش خش خنک همین برگ های زرد زیر گامهای خسته ی عابرانی شکسته،یــاد تلخ بهــاری است که پشت سر نهاده اند و چشم به زمستانی دارند که بوی غلیظ دود می دهد..باران های این روزها  هم بیشتر شبیه بغضی فروخفته است..هوا را تیره میدارد..ولی هرگز نمی بارد!...غرور پاییــز جلوه ی عمیقی است که رهگذران این وادی هرزه را به فکر می افکند..فکر اینکه چطور میتوان بغض های پنهان و غرور غروب و چهره ی  همیشه خندان شب را در پایـیـز به هم آمیخت..

من بودم آن گل زرد کز جلوه ی نخستین...آیینه ی  خزان دید صبح بهــار خود را..
آن رهرو جنونم کز خون خود نوشتم...بر خـاک وخــار و خـــارا،هر «یادگار خود را»
۰ نظر ۰۹ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
این همه خاطر  آشفته  و مجموعه ی  رنج

یادگاری ست کزان زلف  پریشان  دارم

۱ نظر ۰۸ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ
زاهدی نو بنیاد
راه  و رسم عرفا پیش گرفت
لنگ مرغی برداشت
و به آوای حزین آه کشید..
«مرغ باغ ملکوتم .....»
۱ نظر ۰۸ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۸۳، ۱۲:۳۰ ق.ظ

این شعر پروین اعتصامی به طرز باورنکردنی عمیق و محکم و تاثیر گذار است..

«آنکه خــاک سیه اش بالیـــن است
                              اختر چرخ ادب پروین است
 گر چه جز تلخی از ایام ندیــــد
                              هر چه خواهی سخنش شیرین است»

۰ نظر ۰۸ آذر ۸۳ ، ۰۰:۳۰