پ.ن ۱: در نظرات آمده بود:
بی خیال . جنگ خیلی وقته که تموم شده رفیق ...
-گمان می کنم سکوت بهترین پاسخ باشد
اما به عنوان یک نکته ی نغز دوستانه می گویم:
اسفندیار مغموم، هر چه دید از چشم خودش دید!
پ.ن ۲: دوستی با تاب فروان و نصیحت گونه
از « کهنه زدایی» می گفت...از تصفیه ی فساد!
گفتم شاید این چند بیت مراد دلش نباشد
از این رو می نویسم!
ای دل اندوهگین شادنمایی مکن!
حیله نشاید تو را کار ریایی مکن!
گر که تو خود مانده یی در شب تاریک جهل
مردم گمگشته را راهنمایی مکن!
این همه ترفند چیست ؟ راست بگو مرد باش!
پنبه ی خود را بزن فکر خدایی مکن!
آینه ی شعر را تاب غبار تو نیست
دفتر خود را بشوی کهنه زدایی مکن!
پ.ن۳:
من اسمش را می گذارم همان « به رنگ ارغوان..»
یا «زخم کبود..»
اما احساس می کنم:
کسی تمام ایدئولوژی هایم را در یقه ام تُف کرده است!